0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
هویت های ناشناخته

معرفی، خرید و دانلود کتاب هویت های ناشناخته

درباره هویت های ناشناخته
زنی بیمار، صاحب دو فرزند به نام‌های آنیا و آیهان بود. در حالی که زن داشت جان می‌داد، فرزندانش، با چشمان گریان، دردی را که موقع جان دادن پدرشان داشتند را دوباره تجربه می‌کردند. اما این بار دردی عمیق‌تر! زن به خوابی عمیق فرو رفت. بیوه زنِ همسایه، فرزندان او را به خانه‌ی خود برد. آه، کودکان بیچاره... تنهایی عمیقی وجود آنیا و آیهان را فرا گرفته بود. آنیا که ۵ سال داشت و آیهان ۸ سال، دیگر در این جهان هیچ کسی را نداشتند جز بیوه زن همسایه که زنی مهربان بود. آن بیوه زن مجبور بود هر روز برای کار به کاخ پادشاه ستمگر آن منطقه برود. تمامی کشاورزان هر روز بر روی زمین‌های پادشاه کار می‌کردند و همسران‌شان به کاخ آن پادشاه می‌رفتند تا کارهای روزانه‌ی قصر را انجام دهند. مادر آنیا و آیهان یکی از رعایا بود، به علت بیماری مجبور بود باز هم در کاخ آن ستمگر کار کند. پادشاه ستمگر، از مردم خود بیگاری می‌کشید و از این کار لذت می‌برد. آیهان هر روز برای جمع آوری چوب به جنگل می‌رفت. یک روز صبح زود که می‌خواست برای جمع آوری چوب به جنگل برود، بیوه زن از او خواست که امروز نرود؛ زیرا قرار بود پادشاه امروز برای شکار به جنگل‌های اطراف آن دهکده برود. بیوه زن، دهکده را به سوی کاخ پادشاه ترک کرد و از آیهان خواست که در خانه بماند؛ ولی آیهان به حرف او توجه نکرد و برای جمع‌آوری چوب به سمت جنگل روانه شد. آیهان چوب‌های زیادی را جمع کرد و به سمت دهکده حرکت کرد. از دور سربازان پادشاه را دید که اطراف خانه جمع شده بودند؛ با سرعت به سمت خانه دوید و چوب‌ها را رها کرد. وقتی به آنجا رسید، دید که پادشاه می‌خواهد آنیا را با خود ببرد. آیهان فریاد زد: «ولش کنید! خواهر من است. ولش کنید!» پادشاه فریاد زد: «دور شو ای رعیت! این دختر دیگر متعلق به قصر من است.» آیهان با چشمان گریان به آنیا نگاه می‌کرد و آنیا به چشمان زمردین خود به آیهان. نگاهی پر از معنا و خشم، نگاهی پر از درد و نگاهی پر از امید. پادشاه آنیا را با خود به قصر برد. بیوه زن بیچاره که از قصر برگشته بود با ناراحتی به درخت کنار دیوار تکیه زد و گریه کرد. روزها و ماه‌ها می‌گذشت و آیهان هر روز به این فکر می‌کرد که بتواند آنیا را نجات دهد. این روزهای غریبانه و پر از درد، سال ها به طول انجامید. آنیا در قصر پادشاه بزرگ شده بود و هر روز به این فکر می‌کرد که بتواند برادرش را ببیند. روزی پسر پادشاه برای شکار به جنگل‌های اطراف آن دهکده رفت. آیهان که باخبر شده بود، به سمت جنگل رفت و خود را بین درختان پنهان کرد. پسر پادشاه در حال استراحت بود. آیهان در حالی که داسی به دست داشت، خود را به اطراف چادرِ پسر پادشاه رساند. یکی از کنیزان که دختر زیبایی بود در حال جمع‌آوری میوه از درختان بود. آیهان خود را به آن دختر رساند. زمانی که دختر متوجه شد، با ترس به آیهان نگاه کرد؛ چشمان زمردین آن دختر، آیهان را به یاد چشمان خواهرش آنیا انداخت. احساس عجیبی بود. دختر که ترسیده بود، از آیهان خواست که از آنجا برود. آیهان از دختر پرسید که در میان بردگان به دنبال خواهرش می‌گردد. آنیا فهمیده بود که این پسر همان آیهان برادرش است. ولی برای این که برای او اتفاقی نیفتد،گفت: «چنین شخصی در اینجا نیست.» آیهان ناامید به سمت دهکده برگشت.

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
220.۴۴ کیلوبایت
تعداد صفحات
33 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۰۱:۰۶:۰۰
نویسنده اسحاق امینی نیا
ناشرمتخصصان
زبان
فارسی
تاریخ انتشار
۱۳۹۸/۰۲/۳۰
قیمت ارزی
2 دلار
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۲۲۰.۴۴ کیلوبایت
۳۳ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
0
(بدون نظر)
3,300
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
هویت های ناشناخته
هویت های ناشناخته
اسحاق امینی نیا
متخصصان
0
(بدون نظر)
3,300
تومان