0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
کتاب  ضیافت رویایی نشر کنکاش

کتاب ضیافت رویایی نشر کنکاش

هفت داستان کوتاه

کتاب متنی
فیدی‌پلاس
نویسنده:
ناشر:
درباره ضیافت رویایی
مادر کتاب را با یک مدادِ پاکن دار و یک دفتر کاهی چهل برگ توی یک دستمال یزدی خط خطی سیاه و سفید گذاشت و لبه های آنرا گره کرد و داد دست فرهاد. فرهاداز گرفتن دستمال خود داری کرد و با صدای گریه آلود گفت: - من به مکتب نمی روم. مادر دستمال را بدست گرفت و در حالیکه چادر بر سر میکرد، گفت: - مگردست خودت است که نروی. باید خواندن و نوشتن یاد بگیری. می خواهی مثل من کور و خر باشی. اگر نیایی چقولیت را به آقات می کنم. سپس دست فرهادرا گرفت واز خانه خارج شد. فرهاد شش ساله بود. از مکتب خانه می ترسید. نمی خواست از مادر جدا شود و به جایی که نمی شناخت برود. او نمی توانست پا به پای مادر راه برود. گاهی می دوید و گاهی مادرش می ایستاد تا همپا شوند. مادرش با یک دست چادر و دستمال و با دست دیگرش دست کوچک فرهادرا گرفته بود و راه را طی می کرد. از چند کوچه پسکوچه خاکی گذشتند تا در بن بستی باریک که چند خانه درآن بود جلوی در چوبی خانه ای ایستادند. مادرش کوبه در را به صدا درآورد. زن سیه چهره ای در به روی آنها گشود. مادر فرهاد به او سلام کرد و گفت - خانم آقا، پسرم را آوردم تا به او درس بدهی. همان پسری که در حمام صحبتش را کردم. خانم آغا نگاهی به فرهادانداخت و گفت: - علیک سلام، به به چه پسرِ خوشگلی.این همان پسرکوچولو نیست که تا همین چند ماه پیش همراه خودت می آوردیش حمام؟. و در حالیکه دستش را روی سر فرهاد گذاشت او را بطرف خود کشید. فرهاد خودرا عقب کشید. قلبش به تندی می زد. میترسید و گریه می کرد. به چادر مادر چنگ انداخته بود وازاو جدا نمی شد. مادرش به سختی دست او را در دستهای خانم آقا گذاشت و گفت: - جان تو و جان این بچه. برایش مادری کن. خانم آغا دست فرهاد را گرفت و بطرف خود کشید و در حالیکه با مادر فرهاد خدا حا فظی میکرد، از دالان به طرف حیاط خانه حرکت کرد. فرهاد در حالیکه سخت ترسیده بود و گریه می کرد به همراه خانم آغااز دالان پیچداری گذشتند و وارد حیاطی شدند که سی چهل متری مساحت داشت. کف حیاط با آجرهای چهار گوش فرش شده بود و حوض کوچک سنگی در وسط آن خود نمائی می کرد. دو باغچه کوچک در کنار حوض بود که هر کدام با یک گل خرزهره قرمز و سفید پر از گل به حوض نمائی زیبا داده بود. یک درخت توت با ساقه ای قطور در باغچه اولی بود که سایه آن بیشتر حیاط را پوشانده بود. ایوان کوچک خانه، یک وجبی از کف حیاط بلندتر بود و با موزائیک فرش شده بود. یک قالیچه کهنه شش متری با نقش خشتی در یک طرف ایوان پهن بود و چند بچه، دختر و پسر روی آن چهار زانو نشسته و مشغول نوشتن مشق بودند. لباسهای مندرس بچه ها کتابهای بدون جلد با برگهای تا شده. دفترهای کاهی و مدادهای کوچک، منظره خاصی به آن محفل بخشیده بود. خانم آغا دست فرهاد را گرفت و با هم از ایوان بالا رفتند و کنار بچه ها نشستند. فرهاد را به بچه ها معرفی کرد و به درس دادن پرداخت. فرهاد غریب و تنها به همه جا نگاه می کرد. همه چیز برایش تازگی داشت. خانه ای تازه. بچه های جور واجور و خانمی که هم مهربان بود و هم ترسناک.

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
502.۰۰ کیلوبایت
تعداد صفحات
128 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۰۴:۱۶:۰۰
نویسندهمحمود زمانی
ناشرکنکاش
زبان
فارسی
تاریخ انتشار
۱۳۹۸/۰۲/۲۲
قیمت ارزی
6 دلار
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۵۰۲.۰۰ کیلوبایت
۱۲۸ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
دیگران نقد کردند
1
از 5
براساس رأی 1 مخاطب
5
0 ٪
4
0 ٪
3
0 ٪
2
0 ٪
1
100 ٪
1 نفر این اثر را نقد کرده‌اند.
1

جالب بود

1
(1)
52,800
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
ضیافت رویایی
هفت داستان کوتاه
کنکاش
1
(1)
52,800
تومان