کتاب بوقلمون بینوا و گوسفند داستانی زیبا و آموزنده از داستانهای ازوپ است که از زبان انگلیسی ترجمه شده وسپس با تخیل آزاد به صورت سادهای بازنویسی شده است. در این داستان میخوانید:
روزی روزگاری چند گوسفند و بوقلمون در مزرعه ی زیبا و پرعلفی در کنار هم با دوستی زندگی میکردند. یک روز مزرعه دار در کهنهی مزرعه را باز کرد و داخل شد. او اغلب به آنجا میآمد تا به حیوانات رسیدگی کند و به آنها آب و خوراک بدهد ولی انگار آن روز برای کار دیگری به مزرعه آمده بود. مزرعه دار همیشه در کارهایش کمی شتاب داشت، این بود که با عجله نزدیک حیوانات آمد و با سرعت نگاهی به دور تا دور مزرعه انداخت و همهی گوسفندها و بوقلمونهایش را زیر چشمی نگاه کرد تا این که چشمش به یک بوقلمون تپل و گوشتالو افتاد و بی معطلی به سمت او رفت. بوقلمون وقتی مزرعه دار را دید که به آن سمت میآید پا به فرار گذاشت ولی نتوانست از دست او که تندتر میدوید و در گرفتن حیوانات مهارت داشت فرار کند. این بود که چند لحظهی بعد مزرعه دار به بوقلمون رسید و دستش را محکم روی پشتش گذاشت. بوقلمون با تمام توان جیغ کشید........
آیا میدانید چرا بوقلمون از دست کشاورز فرار می کرد و جیغ میکشید؟ برای دانستن عاقبت کار بوقلمون و درس زیبایی که این داستان در پایان به ما انسانها میدهد این کتاب را مطالعه کنید.
ازوپ کیست؟
ازوپ در بخشی از زندگی که در بردگی بوده است در جزیره ساموس زندگی میکرده و بنا به گفته برخی او با کوروش هخامنشی همدوره بوده است.
او استعداد عجیبی در گفتن ”داستان" داشته و بهواسطه داستانهایش شهرت بسیار یافته است و آزادی خود را نیز از همین راه بهدست می آورد.
داستانهای او به بیشتر زبانهای دنیا ترجمه شده است. ناصرخسرو و مولوی نیز برخی از داستانهای ازوپ را به شعر درآوردهاند. همچنین بسیاری از داستانهای او در ادبیات فارسی بازآفرینی شده است.