0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
دلی رحیم

معرفی، خرید و دانلود کتاب دلی رحیم

درباره دلی رحیم
حاج حمید رو به مجید کرد و درحالی‌که با اشاره­ی دست محترمانه او را برای رفتن به بالای ایوان مسجد دعوت می­کرد گفت: «خوشحال می­شوم باهم چایی بنوشیم.» مجید در مقابل دعوت او با تبسمی سرش را تکان داد و از پله­ها بالا رفت و در مقابل در بزرگ مسجد که مستقیماً به تالار اصلی مسجد باز می­شد ایستاد. حاج حمید به‌طرف دری که در انتهای ایوان به اتاقش باز می­شد اشاره کرد و گفت: «بفرمایید.» مجید قبل از حرکت درنگی کرد و به داخل مسجد نگاهی انداخت. سقف بلند گنبد مسجد با لوستری آویزان تزئین شده بود. تمام کف مسجد پوشیده از فرش­های لاکی طرح ماهی تبریز بود. در بالادست مسجد در دو طرف منبر پشتی­های زیبایی قرار داشت. سقف و دیوارهای تالار مسجد از کاشی­های فیروزه­ای که بر روی آن­ها اسماء الله، ائمه­ی اطهار و آیاتی از قرآن نقش بسته بود دیده می­شد. حاج حمید در اتاقش را باز کرد و به مجید تعارف کرد که وارد شود ولی مجید با اشاره­ی دست از حاج حمید تقاضا کرد که اول او وارد اتاق شود. اتاق حاج حمید، اتاق کوچکی بود به بزرگی چهار متر در چهار متر با یک پنجره­ی لبه­دار مشرف‌به حیاط مسجد. در نگاه اول سماور و قوری که روی میز کوچکی در انتهای اتاق قرار داشت و کوزه­ی آبی با یک لیوان دمرو روی آن جلب‌توجه می­کرد. در گوشه­ی دیوار چراغ والور با تعدادی وسایل آشپزخانه فضای کمی را اشغال کرده بودند. مشخص بود که لحاف و تشک جمع شده­­ی کنار سماور به‌عوض پشتی استفاده می­شود. کتاب­های زیادی روی زمین مرتب روی هم­دیگر کنار دیوار مقابلِ در ورودی چیده شده بودند. حاج حمید پتوی تاشده‌ای را زیر پنجره انداخت و به مجید تعارف کرد که روی آن بنشیند و خودش هم کنار سماور نشست و به تشک تکیه داد. - من تازه به این مسجد و محله آمده­ام. فرصت کافی برای سروسامان دادن به اتاقم را نداشته­ام. - ما هم یک هفته پیش به این محله اسباب­کشی کردیم. منزلی در کوچه­ی دیبایان اجاره کرده­ایم. حاج حمید درحالی‌که در دو استکان کوچک چای می­ریخت گفت: «رحیم بیشتر شب­ها در حیاط پشت مسجد زیر راه‌پله‌ها می­خوابد. با من راحت است و برای صحبت کردن پیش من می­آید. در مورد اینکه شما چند روز پیش در مقابل آن چند جوان از او حمایت کردید با من صحبت کرد و دیروز هم شما را که از خیابان رد می­شدید با خوشحالی به من نشان داد. کار شما تأثیر خوبی روی رحیم داشت. خدا اجرت بدهد.» سخنان حاج حمید بسیار ملایم و محترمانه بیان شد. چشمان مجید را پرده­ای از اشک پوشاند و با بغضی که صدایش را دو رگه کرده بود گفت: «ولی من نتوانستم به او که مظلومانه به من می‌نگریست کمکی بکنم. وقتی آن خاطره را به یاد می‌آورم هیچ‌چیز نمی‌تواند درد و رنجی که قلبم را فشار می­دهد التیام بخشد. به‌خصوص آن لحظه‌ای که رحیم با چشمانش برای رهایی از آن فشار روحی به من می‌نگریست و با چشم­هایش عاجزانه التماس می‌کرد که کمکش کنم.» مجید آه غم­انگیزی کشید و با نوک انگشتانش خیسی اشک زیر چشمش را پاک کرد. حاج حمید هم آه کوتاهی کشید و برای لحظه‌ای به فکر فرورفت. مجید با صدای آهسته زیر لب گفت: «من ترسیدم و فرار کردم.» حاج حمید سرش را به علامت مخالفت با نظر مجید تکان داد. - ﻓﺮﺍﺭ همیشه ﻧﺸﺎﻥ ﺷﮑﺴﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻠﮑﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﻓﺘﺢ و موفقیت­های بعدی هم ﺑﺎﺷﺪ...!
دسته‌ها:

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
600.۱۲ کیلوبایت
تعداد صفحات
101 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۰۳:۲۲:۰۰
نویسندهبیژن فرهانیه
ناشرانتشارات افرا شریف
زبان
فارسی
تاریخ انتشار
۱۳۹۸/۰۲/۰۹
قیمت ارزی
2.۵ دلار
قیمت چاپی
12,000 تومان
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۶۰۰.۱۲ کیلوبایت
۱۰۱ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
0
(بدون نظر)
6,000
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
دلی رحیم
دلی رحیم
بیژن فرهانیه
انتشارات افرا شریف
0
(بدون نظر)
6,000
تومان

از همین نویسنده مطالعه کنید

مشاهده بیشتر