«تابستان خیس» یک رمان ایرانی متفاوت و پرکشش اثر «محمد صابری» است. این کتاب درونمایههای اجتماعی دارد و دغدغهها و مسائل عمیقی را در قالب داستانی خوشخوان و روان بیان میکند. تابستان خیس یکی از آثار محبوب در ژانر اجتماعی است، کتابی که میتوان با خواندنش ساعاتی از این دنیای واقعی و آشفته، به یک دنیای واقعی و آشوبزدهی دیگر پا گذاشت. تابستان خیس در سال 97 در انتشارات نگاه منتشر شده است.
مهندس «کامران افخم» زندگی موفقی دارد. او پس از ازدواج با «کتایون» صاحب دو فرزند زیبا و باهوش به نامها «مانلی» و «مانی» شده است. شرکت کوچکش روز به روز بزرگتر شده و حالا چند نمایندگی هم در اروپا دارد. همه چیز رویایی به نظر میرسد. اما کامران همیشه ناآرامی عجیبی در عمق وجودش حس میکند. او پس از کنکاش و واکاوی خاطرات و گذشتهاش، به رد پای سه دوست قدیمی در دوران جوانی میرسد. «پدرام»، «سامی» و «احمدرضا»، سه دوستی که زمانی مثل برادر به هم نزدیک بودهاند، اما در گذر زمان، هر کدام به راه خود رفتهاند و حالا بعد از حدود بیست سال، هیچ کدام از دیگری خبر ندارد. کامران آنقدر درمانده و سردرگم است که تصمیم میگیرد هر طور شده نام و نشانی از یاران قدیمی خود پیدا کند. اما پیدا کردن این آدمها و دانستن سرگذشت زندگیشان، کامران را درگیر ماجراهایی پیچیده و دردناک میکند.
درباره کتاب تابستان خیس
در تابستان خیس، گاهی پای حدیث نفس کامران مینشینیم، گاهی چند خطی شعر میخوانیم، گاهی هم سری به خاطرات میزنیم و نامههایی از یاران کهن میخوانیم. روایت این کتاب با آثار مشابه در همین سبک و سیاق بسیار متفاوت است. حال و هوای شعرگونه و ادبیات خاص نویسنده باعث جذابیت و تاثیر بیشتر کلامش شده است. او در به کار بردن این آرایههای زیبایی چندان اغراق نکرده، و لحنش در عین ادبی بودن، همچنان واقعگرایانه و ملموس است.
فراق و دوری آدمهایی که روزی مرکز ثقل جهان هم بودهاند، از همهی آنها افرادی متزلزل و ملول ساخته. حالا تمام این آدمها قرار است باز به هم برسند و کنار هم تصویر از هم پاشیدهی خود را کامل کنند. و این شاید بزرگترین آرزویی است که کامران پس از سالها به شوق آن، مثل یک کودکِ پر از اشتیاق به این در و آن در میزند. هر چند وصال این افراد آنقدر ها هم که او تصور میکند، رویایی نیست. زندگی از آنها چیزی جز پوستهای توخالی و فرسوده باقی نگذاشته، آن همه عقاید آزادیخواهانه، حلقههای روشنگرانه و چالشهای ادبی و فرهنگی، همه از دست رفته، روزگار کار خودش را کرده و قدرت بیرحم و خشن خود را به این آدمها نشان داده است. انگار همین که بتوان زنده ماند، خودش به اندازهی کافی یک هدف غایی است، دیگر مجالی برای رشد کردن و رشد دادن جامعه و آدمهای دور و بر نیست.
تابستان خیس فقط یک کتاب خوشخوان و جذاب نیست. در بطن داستان این کتاب حرفهایی زده میشود که خیلی عمیقتر از شعارهایی عامهپسند است. تاثیر این حرفها وقتی در مواجهه با واقعیت داستان کتاب و زندگی واقعی قرار میگیرد، خیلی بیشتر و ماندگارتر میشود. این کتاب بستری است که محمد صابری در آن خیلی از عقاید فرهنگی و اجتماعی خود را از زبان شخصیتهایش بیان کرده است. با این حال شخصیتپردازی آنقدر قوی و پخته است که همیشه این کامرانها، احمدرضاها و پدرامها هستند که حرف میزنند، و نه محمد صابری. در واقع به نظر میرسد صابری بیشتر شبیه به دانای کلی است که آرام در سایه نشسته و فقط ناظر روزگار کسانی است که همین دور و بر و توی همین کوچه پسکوچهها آرام و بیصدا میروند و میآیند.
شخصیت آدمهای این داستانها را کمی از طریق توصیفات سطحی و ظاهری که نویسنده میدهد، میشناسیم. اما فکر و اندیشهی آنها به اجبار از سمت نویسنده دیکته نشده است. تمام این آدمها را از دل حرفها و مباحثات طولانی و پرمغزی که با هم دارند درک میکنیم. صابری برای معرفی این افراد و تعیین خوب و بد آنها دخالتی نمیکند، و قضاوت را به عهدهی مخاطبی میگذارد که حالا کتاب را بسته و احتمالا تا مدتی به این آدمها، زندگی و روزگار فکر میکند.
در زندگی هر آدمی، دلتنگیهایی وجود داره که هیچ وقت نمیشه اونا رو به زبون بیاریش، میمونه کنج دلت، که اگه بمونه، تا ابد میشه راز، اگه بریزیش بیرون، میشه حرف دل، اما کجا به کی نمیدونم. فقط اینو خوب میدونم که همهی آدما -از ریز و درشت- همهشون درددلهایی دارند -بیتعارف- بزرگتر از قدشون، بزرگتر از خودشون. اگه متوسط عمر آدمی رو شصت سال حساب کنیم، بیست سال اولش، بزرگ شدن و قد کشیدنه، یک سوم بعدش دوران سرگشتگی و تقلاهای بیحساب و کتابه واسه ارضای کودک درون و یک سوم آخری هم میشه افسوس خوردن و آه کشیدن از گذشتههایی که: ای کاش چنین میکردیم و چنان نمیکردیم، یه جور تسلسل باطل، خداوکیلی اگه جز اینه -که نیست- بگو!
شنیدی سیاستمدارا وقتی میمیرن، یا کشته میشن و یا خودکشی میکنندشون(!)، تازه بعد مرگشون- ناگفتههای دوران زندگیشون چاپ میشه، بعدش که ما میخونیم چقدر نگاهمون به اونا عوض میشه، میمونیم بین نفرت و حیرت، برای اونا اما اسمش دلتنگی نیست، راز هم نیست، میشه اسرارِ سر به مُهر. بعضی وقتا دلم براشون خیلی میسوزه، فکر کن یک عمر تو سیاست و دروغ و تزویر دست و پا بزنی که آخرش چی بشه، این قدرت چه کارایی که با آدما نمیکنه یا بهتر بگم این آدما وقتی میرسن به قدرت، چهها که نمیکنن با خودشون، با خودیهاشون، با رفیقاشون!...
یا مثلا همین شاعرا اگه به عمق شعرهاشون نگاه کنی، دائما کم و کسریهاشونو توی شعراشون فریاد میزنن، بعدش همهی ما براشون کف و سوت میزنیم، اونا از ته دل گریه میکنند و ما بَهبَه چهَچَه میکنیم براشون، عجیبه نه؟!
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۴۸ مگابایت |
تعداد صفحات | 296 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۹:۵۲:۰۰ |
نویسنده | محمد صابری |
ناشر |