تاریخ داستانهای زیادی دربارهی انسانهایی که به خاطر مذهب، رنگ پوست، جغرافیا و جنسیتشان مورد ظلم و تبعیض قرار گرفتهاند در خود دارد. همواره کسانی بودهاند که تصور کردهاند تنها کسانیند که مسیر درست را میشناسند و به خودشان حق دادهاند برای انسانهای دیگر تصمیم بگیرند. جایی در همین نزدیکی در همسایگی غربیمان مردمانی زندگی کردهاند که در همین سالهای اخیر در معرض وحشیانهترین رفتارهای تاریخ بشر بودهاند. ایزدیها همواره در مناقشات میان کردهاو سنیهای عراق تحت ستم بودهاند اما داعش تصویر دردناکی در حافظهی این مردم تصویر کرده است که هرگز پاک نخواهد شد. آخرین دختر روایت زندگی و مبارزهی دختری است که شاهد این جنایت بشری بوده است.
ناديا مراد سال 1993 درکوچو، روستای ایزدیهای عراق در منطقهی سنجار به دنیا آمد. نادیا با 8 برادر، دو خواهر و مادرش در این روستای فقیر زندگی میکرد. علیرغم تمام تبعیضها و مشکلات آنها تا سال 2014 زندگی آرامی داشتند.
نادیا میخواست معلم شود و آرایشگاه هم داشته باشد، اما زندگی برای او تصمیمی دیگری داشت. سال 2014 داعش به کوچو آمد و نسل کشیای اتفاق افتاد که زندگی نادیا و مردمش را برای همیشه تغییر داد. او سه ماه اسیر خلافت اسلامی داعش بود و در این سه ماه با وحشیانهترین رفتارها مواجه شد. نادیا در نهایت توانست فرار کند و خودش را به باقیماندهی خانوادهاش برساند و سپس به آلمان فرار کند.
از این جا به بعد نادیا قصهی دیگری را رقم زد. او سکوت نکرد تا یک قربانی باقی بماند بلکه با صدای بلند فریاد زد تا صدای کسانی باشد که مورد ظلم قرار گرفته بودند. نادیا اولین بار نوامبر 2015 به سازمان ملل رفت و پس از آن داستانش را هزاران بار تعریف کرده است.
نادیا مراد دسامبر 2015 سفیر حسن نیت سازمان ملل برای موضوع «حفظ شان بازماندگان قاچاق انسان» شد. او موسسه غیرانتفاعی «ابتکار نادیا» را سال 2016 برای «حمایت از قربانیان خشونت جسمی و بازسازی جوامع در حال بحران» تاسیس کرده است. او در نهایت تصمیم گرفت داستانش را کتاب کند.
«امل کلونی» وکیل حقوق بشر که وکالت نادیا را در این پرونده بر عهده داشت در مقدمهای که بر کتاب آخرین دختر نوشته است دربارهی نادیا گفته است: «ولی نادیا نپذیرفت که ساکت بماند. او با تمام برچسبهایی که زندگی بر او زد، مبارزه کرد: یتیم، قربانی تجاوز، پناهجو. او در عوض عناوین جدیدی درست کرده است: نجات یافته. رهبر ایزدی. مدافع زنان. نامزد جایزهی صلح نوبل. سفیر حسن نیت سازمان ملل و حالا هم نویسنده.»
نادیا سال 2018 برای«مبارزه و نبرد علیه خشونت جنسی و استفاده از آن در جنگها به عنوان سلاح» برندهی جایزهی نوبل صلح شد . او پیش از سال 2016 جایزهی ساخاروف برای آزادی اندیشه شده بود. نادیا اکنون در آلمان زندگی میکند و به فعالیتهایش ادامه میدهد.
نادیا مراد آخرین دختر را نوشت تا داستانش را به گوش دنیا برساند . این کتاب تنها یک خودزندگینامه نیست، سندی است که جنایتی بزرگ را از زبان شاهدی عینی روایت میکند.
«جنا کراجسکی» روزنامه نگار آمریکایی ساکن استانبول که چندسالی است در زمنیهی مشکلات اقلیتها در عراق و سوریه فعالیت میکند در نوشتن این کتاب نادیا را همراهی کرده است. آخرین دختر 31 اکتبر 2017 همزمان در انگلستان، آلمان و هلند منتشر شد و با استقبال زیادی مواجه شد.
نادیا بخش اول کتابش را با روایت تابستان 2014 آغاز میکند. جایی که دو نفر از کشاورزان کوچو و تعدادی مرغ و جوجه ناگهان دزدیده میشود و آرامش کوچو به هم میریزد. اینجا آغاز روزهای رعب و وحشت در کوچو است. بعدها دزدیهای دیگری هم اتفاق میافتد، یک قوچ پیر و برهای ماده هم دزدیده میشود .بعد ها نادیا در کتاب از پیام این دزدیها از زبان یکی از داعشیها میگوید :«شما میگویید ما از ناکجا آباد آمدهایم، اما ما برایتان پیغام فرستادیم. وقتی مرغ و جوجهها را بردیم، در حقیقت به شما میگفتیم که زنان و بچههایتان را خواهیم گرفت. وقتی قوچ را دزدیدیم، علامت این بود که رهبر قبیله را خواهیم ربود و وقتی قوچ را کشتیم معنیاش این بود که نقشهی کشتن آن رهبر را داریم و اما آن برهی جوان.. یعنی دختران شما.»
از میان مردم کوچو هرکس به کوه گریخت توانست نجات پیدا کند. اما بقیه یا کشته شدند یا به اسارت بردهشدند. نادیا تک تک صحنههای جنایت داعش را در کتابش توصیف میکند.
در ادامهی کتاب، نادیا مراد از موضوع وحشتناکی پرده برمیدارد؛ برنامهریزی داعش برای استفاده از زنان و دخترانی که به عقیدهی خودشان کافرند به عنوان «سبایا». این زنان و دختران به عنوان بردههای جنسی فروخته میشدند یا به عنوان پاداش در اختیار سربازان و فرماندهان قرار میگرفتند.
کتاب آخرین دختر تنها داستان نادیا نیست، سرگذشت چندهزار دختری است که خلافت اسلامی داعش آنها را انسان نمیدانست. دخترانی که هنوز هم خبری از بسیاری از آنها در دست نیست.
آخرین دختر در بیش از بیست کشور جهان ترجمه و منتشر شده است.
آخرین دختر پس از انتشار توجههای زیادی را به خود جلب کرد. این کتاب باعث شد در بسیاری کشورها مردم بخواهند که سازمان ملل در مسائل گروههای تروریستی دخالت بیشتری کند و با این دست جنایتها برخورد جدی اتفاق بیفتد.
در روزنامهها و رسانههای آمریکا و اروپا مطالبی زیادی دربارهی آخرین دختر نوشته شد. «یان بیرل» در روزنامهی تایمز دربارهی «جناکراجسکی» که در نوشتن کتاب نادیا را همراهی کرده است نوشت: «او به خوبی صدای لرزان نادیا را منتقل کرده است.».
آشوتاش باردواج در روزنامهی «فایننسیال اکسپرس» دربارهی این کتاب مطلب مفصلی نوشته است که در آن به بخشهایی از کتاب که نادیا دربارهی آیینش نوشته است توجه زیادی نشان دادهاست. در نقد او آمده است: «کتاب نادیا مراد جزئیات آداب و رسوم زندگی ایزدیها را به شکل جذابی در کتابش ترسیم کرده است.» او ادامه میدهد: «کتاب نادیا دربارهی اینکه چگونه سنیهای عراق باورهای ایزدیها را به اشتباه به شیطان پرستی تعبیر میکردند.»
کتاب نادیا مراد از این جهت که زمانی منتشر شده است که مناقشات در عراق هنوز ادامه دارد نیز مورد توجه منتقدان قرار گرفته است، یکی از منتقدان این کتاب را «کتابی با زخمهای باز و درسهایی دردناک نامیده است.»
در نقد روزنامهی «ایونینگ استاندارد» آمده است:«این کتاب ابتدا ضربه را به تاخیر میاندازد و دربارهی زندگی خانوادگی نادیا و نسل کشی حرف میزند. در ادامه وحشت واقعی و عمیق ناشی از حضور یک بردهی جنسی در شهری پر از خانوادههای مسلمان سنی مذهب را به خواننده منتقل میکند.»
اولین بار «سمیرا چوپانی» کتاب آخرین دختر را با عنوان«آخرین دختر، داستان من از اسارت و مبارزه علیه دولت اسلامی داعش»در ایران ترجمه کرد. انتشارات کولهپشتی این ترجمه را سال 97 منتشر کرد. این کتاب پس از آن دو بار دیگر نیز به فارسی برگردانده شد. ترجمهی «محبوبه حسین زاده» از آخرین دختر را انتشارات کتاب کوچه با عنوان «آخرین دختر، روایت من از اسارت و مبارزهام علیه داعش» منتشر کرده است. ترجمهی دیگر آخرین دختر متعلق به «زینب کاظمخواه »است که انتشارات پارسه روانهی بازار کتاب ایران کرده است. خرید و دانلود کتاب الکترونیکی و پی دی اف (pdf ) این ترجمه در همین صفحه ممکن است.
به تقاطعی با تابلویی که به سمت کرکوک اشاره میکرد رسیدیم، راننده توقف کرد. او گفت: «نمیتوانم بیشتر از این شما رو ببرم. باید از اینجا پیاده تا ایست بازرسی برید.» او چون پلاک موصل را داشت، ممکن بود توسط پیشمرگهها مورد بازجویی قرار گرفته و بازداشت شود.
به ناصر گفت: «من اینجا منتظر میمونم. اگر اجازهی ورود به شما ندادند، برگردید و ما با هم به موصل برخواهیم گشت.»
ناصر از او تشکر کرد، کرایهاش را داد، وسایلمان را از ماشین جمع کردیم. شروع به راه رفتن به سوی ایست بازرسی کردیم، تنها آدمهایی بودیم که در شانهی خاکی جاده راه میرفتند. ناصر از من پرسید: «خستهای؟» و من سرم را به علامت مثبت تکان دادم و گفتم: «خیلی خستهام.» حس میکردم که تمام آب بدنم کشیده شده و هنوز امیدوار نبودم که بتوانیم تمام مسیر را موفق طی کنیم. نمیتوانستم به بدترین تصوری که با هر قدمی که بر میداشتم فکر نکنم- داعش ما را همین حالا در حالیکه راه میرفتین میگرفت یا پیشمرگه ناصر را بازداشت میکرد. کرکوک شهری خطرناک بود، اغلب صحنهی جنگهای فرقهای حتی قبل از جنگ با داعش بود و خودمان را تصور کردم که در یک ماشین حاوی بمب یا بمب دست ساز گزفتار میشویم و کارمان تمام میشود. هنوز سفری طولانی در پیش داشتیم.
او به من گفت: «بیا فقط به ایست بازرسی برسیم ببینم چه اتفاقی میافته.» بعد پرسید: «خونوادهات کجا هستن؟»
گفتم: «زاخو. نزدیک دهوک»
پرسید: «چقدر از کرکوک فاصله داره؟»
سرم را تکان دادم و گفتم: «نمیدونم. دوره.» در سکوت بقیهی راه را کنار هم ادامه دادیم.
در ایست بازرسی، مردم در ماشینها و پیاده به صف بودند تا پیشمرگهها با آنها مصاحبه کنند....
فرمت محتوا | epub |
حجم | 2.۸۴ مگابایت |
تعداد صفحات | 352 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۰:۰۰ |
نویسنده | نادیا مراد |
مترجم |