دوستانت را میبینم، بهویژه الیفور که از سکوت تو آزرده است. دلش برای تو تنگ شده؛ میگوید پاریس بدون تو خالی و متروکه است. اگر او این را بگوید، تصور کن من چه خواهم گفت… ارزش مرا عشقی که ارزانیام داشتهای عیار میکند و من برای دیگران تا آن حدی که تو مرا بخواهی وجود دارم. اگر از دوستداشتنم مأیوس شوی، نه دیگران میتوانند دوستم داشته باشند و نه حتا دیگر خودم میتوانم از عهدهی دوستداشتنم بربیایم.