حتی زمانی که سَمی اِسْکانْک یک بوگَندوی کوچولو بود، یک بینیِ خارقالعاده داشت.
اون دوست داشت به خانوادش در درست کردن سوپ کدو کمک کن ه.
سمی رو شونه های باباش مینشست و باباش سوپ رو در حالی که میجوشید، هم میزد.
سمی هم بو میکشید و بو میکشید. بعضی وقتا بعد از بو کشیدن لبخند میزد و مامان و بابا میفهمیدن این یعنی سوپ خوب درست شده.
بعضی وقت ها هم سمی صورتشو مچاله میکرد و معنیِ این رو هم مامان و بابا میدونستن!