ما خودمان گروه پزشکی ویژهای برای بررسی این ویروس فردا وارد جزیره میکنیم و نیازی به همایش نیست. هتلدار هم بابت کنسلی همایش و برگرداندن مبلغی که بابت رزرو سالناش گرفتهبود اعتراضی نداشت. چراکه گفت اصلا نمیدانستم با این همایش چندماه در هتلم را باید میبستم. صاحب بیمارستان هم تشکرکرد از تشریففرمائی پزشکان ارجمند. صندلیهای جلسه که عقب رفتند سایه از تو راهرو فرار کرد بیرون و علیرضا نفهمید سایه به او چسبیده بود یا او به سایه. علیرضا خیالش راحت بود که شکمدرد و تهوع کیمیا ربطی به جزیره ندارد. قبل از پرواز و از تو هواپیما هم بوده. نوبت کیمیا نزدیک بود. با کیمیا و ویلچیرش از جلوی خواهران سونا که همراه بقیه اورژانسیها سوپ میخوردند، گذشت.
جلوی در اتاق دکتر جوان همه با جواب عمل، خودشان را باد میزدند. بعضی ها هم از جای تیغ جراحی دکتر جوان مینالیدند. اما لبخند آنهایی هم که از اتاق دکتر بیرون میآمدند، بود. لبخند رضایت از اینکه بعد از آن صف و ازدحام طولانی، بالاخره دست دکتر به چاک و بخیهشان رسیده و معاینهشان کردهبود. از یکیشان خواست رنگپریدگی و ویلچیرنشینی کیمیا را ببیند و نوبتاش را که آن لحظه بود به کیمیا بدهد. مرد که انگار وباسیرش را عمل کرده و روی صندلی هربار باسناش را یکطرف تاب میداد سرش را هم تاب داد که یعنی سرت تاب برداشته این درخواست را مطرح میکنی؟ هنوز مرد از اتاق دکتر بیرون نیامدهبود که کیمیا صداش زد. باز انگشت اشارهاش را جلوی دهانش دورانی چرخاند که یعنی دارم بالا میآورم. البته علیرضا خیالش راحتبود غیر از آن سرم نصفه و نیمه، چیزی تو شکم کیمیا نبود تا دم در اتاق دکتر جوان تخلیه شود. نهایتا نمایش چرخش انگشت اشاره جلوی دهان با چند عق بدون استفراق تمام شد. اما کیمیا استرس داشت که تو اتاق دکتر جوان چه پیش میآید؟ کیمیا با همان استرس پشت دراتاق داخل شد. دکتر از پشت میز و از پشت عینکاش نگاه و سلامی همزمان کرد. دخترمی به کیمیا گفت و خنده خنده از روی ویلچیر بلندش کرد تا راهنمائیاش کند به اتاق معاینه که آن پشت بود. تا کیمیا خودش را آماده کند برای معاینه از علیرضا ماجرا را پرسید. علیرضا از دلدرد و استفراقی که فرودگاه را به اورژانس وصل کرد، گفت. لابلای تهوع و دلدرد چندتا سرفه هم اضافه کرد تا ببیند دکتر از ویروس جدید جزیره خبر دارد یا نه. خبر نداشت. یعنی بیشتر از پروندههای روی میزش که موضوعشان برداشتن غده چربی و وباسیر و بازکردن راه روده کوچک و بزرگ بود، چیزی نمیدانست. علیرضا برگه آزمایش را داد. دکتر روی مهر رادیولوژ در زیر برگه آزمایش که احتمال بالای آپاندیس را تائید کردهبود تلنگری زد. انگار بخواهد مگس یا حشره مزاحمی را بپراند. برگه آزمایش روی میزش باد میخورد که بلند شد تا برود اتاق معاینه. آستینهاش را بالا زد. همچنان پاچه شلوارش زیر پاشنههای کفشاش بود که به علیرضا گفت من به چشمهام هم اطمینان ندارم فقط از دستهام مطمئنم. و دستها را به شکم کیمیا نزدیک کرد. کیمیا لرزید. دکتر دستهاش را که بهشان خیلی اعتماد داشت پس کشید. علیرضا دست کیمیا را گرفت. باز که دکتر دستش را نزدیک کیمیا آورد شکماش جای لرزیدن، این بار به رعشه افتاد. دستهای دکتر با اعتماد به نفس آمد روی شکم کیمیا. کیمیا دست دکتر را چنگ کشید. علیرضا آن یکی دست کیمیا را هم سفت گرفت.