دنیای امروز هم بهلحاظ ساختارهای داخلی جوامع و در سطح رابطه میان اجزای قوامبخش جامعه و هم از حیث ساختارهای بیرونی و کلان و در سطح رابطه میان تمدنها، بهسوی واگراییهای کموبیش خطرناکی پیش میرود. گویا ظهور رسانههای فراگیر و ارتقای سواد جوامع و حتی آموزش متقابل زبانها، به دلایل مختلف، اثر منفی داشته یا دستکم آثار پیشبینیشده برای نزدیک کردن اجتماعها و ذهنیتها را در پی نداشته است. این مقاله تلاش دارد با بررسی و معرفی ظرفیتهای دانشگاه، پیشنهادهایی برای استفاده از آن در راستای حل این بحران ارتباطی ارائه دهد.
دانشگاه یک نهاد زنده، پرتکاپو و پیچیده است و این ویژگیها هر تلاشی برای مطالعه و تعیین نقش آن در جهان امروز را دشوار میکند. در مقایسه با سایر نهادهای جامعه، دانشگاه یک نهاد اجتماعی جوان و درحالرشد است که هنوز همۀ ظرفیتهای خود را بروز نداده و به نقطه اوج کمال خود نرسیده است. درواقع، در مقایسه با سایر نهادهای اجتماعی، دانشگاه پدیدهای متأخر است که میتوان آن را حداکثر، همزاد با شهر دانست (Goddard and Vallance, ۲۰۱۳)؛ گزارشی از فعالیت یک نهاد با کارکردهای دانشگاهی در دوران پیش از شهرنشینی وجود ندارد. این درحالی است که بیشتر نهادهای مستقر در جامعه امروزی، در دوران کوچنشینی نیز فعال بودهاند. خانواده، پلیس، رسانه، دولت، ادبیات، هنر و حتی پارلمان، ازجمله نهادهایی هستند که قدمتی چندهزارساله دارند و در مقایسه با دانشگاه، نهادهای پیری بهشمار میآیند که تغییرات ساختاری و عملکردی قابلتوجهی را نسبت به پیشینه خود نشان نمیدهند و چندان نمیتوان امیدوار بود که بتوان کارهای جدیدی را به آنها سپرد. نهاد خانواده، همزاد بشر است؛ دولت و پلیس، همزاد جامعه هستند، و همچنین، ادبیات و هنر، نقش و پیشینه مشخص و معلومی در دوران ابتدایی زندگی بشر دارند. شیپور جارچیان قبایل بدوی برای اعلام یک فراخوان، تفاوت کارکردی چندانی با صفحههای گوناگون روزنامههای کثیرالانتشار و خبرگزاریها و شبکههای بینالمللی تلویزیونی ندارد. هیچیک از این نهادها، از هر ابزاری که استفاده کنند و هر ظاهری که به خود بگیرند، نمیتوانند شباهتهای انکارناپذیرشان را با نهادهای بدوی بپوشاند و مهمتر اینکه برخلاف نهاد جوان دانشگاه، تصور تغییر در عملکرد این نهادها و سپردن مسئولیتهای جدید به اقتضای شرایط، دشوار است.
جوان بودن دانشگاه، به این نهاد امکان گشودگی و بازیگوشی خاصی داده است. دانشگاه میتواند همۀ تحولات پیرامون خود را با کنجکاوی رصد کرده و هر تغییری در جامعه و جهان بر شیوه و مسیر حرکت آن تأثیر مستقیم دارد؛ درواقع، بهرغم همۀ تلاشها در راستای ساختن یک برج عاج مصون از تغییروتحول، دانشگاه هم یکی از عوامل مهم تغییر اجتماعی بوده است، و هم در بیشتر فرازها و فرودهای جامعه، با جامعه حرکت کرده است و به همین دلیل است که در برهههای مختلف تاریخی، نقشهای متفاوتی بهعهده گرفته است. دانشگاه، آزمایشگاه اصلی انقلاب صنعتی (Tilling, ۲۰۰۱) و مرکز هدایت انقلابهای سیاسی بوده و با وجود جایگاه حاشیهای که در طرحهای توسعه ملی و جهانی بهعهدهاش گذاشته شده است، نقش مرکزی و مهمی داشته است.