0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
کتاب گزارش اندوه نشر انتشارات کتاب نیستان هنر

کتاب گزارش اندوه نشر انتشارات کتاب نیستان هنر

کتاب متنی
فیدی‌پلاس
درباره گزارش اندوه
گفتم سر کارَت دیر نشود پسرم. گفت نه!‌... دیر نمی­شود. شاید امروز نرفتم. برای چی نمی­روی؟ شب عیدی که تا بوق سگ می­ماندی همیشه! گفت کار دارم. حدس زدم که رفته دنبال ساکش. کلید کمد را خواست. گفتم عاقَت می­کنم. خندید. گفت دنبال چیزی می­گردم. گفتم دنبال چی؟ خندید دوباره. ای وای‌... ای وای خواهر به روح خودش اشتباه کردم. همان­جا باید خودم را می­زدم زمین. می­گفتم خودم را می­کُشم. اصلاً باید می­رفتم پیت نفت را می­آوردم و می­گفتم که پات را بگذاری بیرون خودم را آتش می­زنم‌... نکردم‌... ای وای‌... نکردم‌... دلم نیامد‌... جگرگوشه­ام بود. دلم رضا نبود به ناراحتی­اش. رضا نبود که یک لحظه اخمش را ببینم. همیشه می­خندیدها ولی ان‌قدر پاپیچش شدم که دیگر نخندید. نشست روی زمین و تکیه داد به کمد. گفت نمی­دهی کلید را که ساکم را بردارم و بروم. گفتم نه!‌... نمی­دهم. گفت فردای قیامت چه جوابی داری بدهی؟ گفتم خودم می­دانم چی جواب بدهم. افتاد به دست و پام، التماس کرد. گفت بروم این‌بار و برگردم حتماً عروسی می­کنم. گفتم بار قبل هم همین را گفتی. گفت به جان خودت که عزیزترین کس منی برگردم این دفعه هر کس را بگویی می­رویم خواستگاری­اش. یکی، دو ماهه هم دستش را می­گیرم و می­آورم‌... گفتم نه!‌... نمی­گذارم. به دلم افتاده بودها که این‌بار برود‌... ای وای‌... ای وای‌... پام را ماچ کرد. هُلش دادم. گریه کرد. باورت نمی­شود خواهر‌... از خیلی کوچک بود به این ور گریه­اش را ندیده بودم. خیلی تودار بود یحیی. گریه کرد. دلم شکست‌... من هم گریه کردم. دوتایی گریه کردیم و من آمدم پایین و گذاشتم همان­جا بماند. میخ لولاهای کمد را درآورده بود و درش را باز کرده بود. ساکش را انداخته بود از پنجره­ طبقه­ دوم توی حیاط. پایین که آمد بو بردم که کاسه­ای زیر نیم‌کاسه است. داشتم توی آشپزخانه برای ناهار عدس و بُنشن پاک می‌کردم. صدای در را شنیدم. دیدم رفته توی حیاط. شال و کلاه کرده بود. ساکش را انداخته بود پشت درخت. من هم آمدم توی حیاط دنبالش. گفتم نمی­گذارم بروی. بغلم کرد. گفتم به جان خودت الان هوار می­کنم همسایه­ها بریزند. زنگ می­زنم شوهر آبجی­هات اداره­شان را ول کنند بیایند. آبروت را می­برم. بگذار همه­ مردم بدانند که یحیی دارد چی به سر مادر پیرش می­آورد. نشاند مرا روی پله­ طبقه اول و رفت ساکش را برداشت. پا شدم رفتم راه را به روش بستم. می­خواست از در حیاط برود توی کوچه. گفت خدا شاهد است اگر نگذاری بروم توی همین خیابان‌های تهران ماشین می­زند بِهم. خدا قهرش می­گیرد. بگذار بروم. اگر قرار به مردن باشد توی رختخواب از من بچه­ترهاش سکته کرده­اند و صبح از خواب بیدار نشده­اند‌... بگذار بروم مادرجان. آمد که برود نگذاشتم. با یک دست مرا کنار زد و با یک دست در را باز کرد و پا گذاشت توی کوچه و تندی در را بست. همین که با دست مرا کنار زد پام را خواستم بگذارم روی پله­ پایینیِ دم در حیاط که نمی­دانم چطور شد که زیر پام خالی شد یک­باره. ندید بچه­ام. در را بسته بود و رفته بود. خوردم زمین و فقط یک وای یا امام حسین گفتم و نفسم بند آمد و‌... نمی­دانم شنید یا نه. آرام گفتم. حتماً نشنید. تیز رفته بود. صِدام بهش نمی­رسید. نشنید و رفت‌...
دسته‌ها:

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
1.۴۸ مگابایت
تعداد صفحات
251 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۰۸:۲۲:۰۰
نویسندهمحمود جوانبخت
ناشرانتشارات کتاب نیستان هنر
زبان
فارسی
تاریخ انتشار
۱۳۹۷/۱۲/۲۵
قیمت ارزی
5 دلار
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۱.۴۸ مگابایت
۲۵۱ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
دیگران نقد کردند
4
از 5
براساس رأی 3 مخاطب
5
66 ٪
4
0 ٪
3
0 ٪
2
33 ٪
1
0 ٪
4
(3)
39,700
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
گزارش اندوه
محمود جوانبخت
انتشارات کتاب نیستان هنر
4
(3)
39,700
تومان