روزگاری نویسندهی موفقی زندگی میکرد که دربارهی حقایق ساده مینوشت. کتابهای او در مدیریت و انگیزه بخشی به افراد به شیوهی موثرتر، هم به خودش و هم به دیگران کمک میکرد.
هر کسی که کتابهای او را میخواند داستانها و پیامهای او را دوست داشت. او میلیونها جلد از کتابهایش را به فروش میرساند. ولی ب ا این وجود هنوز مسألهای بود که برایش مشکل ایجاد میکرد. او به این نتیجه رسید که افراد در زندگی روزمرهشان برای به دست آوردن اطلاعات جدید زمان بیشتری صرف میکنند، درحالی که برای توسعهی راهبردهای استفاده از دانشِ جدیدِ به دست آمدهشان در زندگی روزمره وقت کمتری میگذارند…