اوضاع تو مزرعهی تاکِر آروم و ساکت بود، گاوها در حال جویدن علفهاشون بودند؛ مرغها به دونهها نوک میزدند، سگ مزرعه هم روی یک تخته چوب نشسته بود و همه چیز رو زیرنظر داشت.
هر چند دقیقه هم کسی به مزرعه میومد، مقداری گوجه یا ذرت میخرید و میرفت.
همه چیز عادی و معمولی بود تا اینکه…! یک جعبهای از ماشین به بیرون انداخته شد.
اون جعبه تکون میخورد و به این طرف و اون طرف میرفت، بعد از چند لحظه یک طاووس از داخلش بیرون پرید.