روزی از روزها الاغی در حال قدم زدن توی بیشه بود که یک باغ ذرت به چشمش خورد، ذرتها بزرگ و رسیده بودند، الاغ به نزدیکیشون رفت و به این فکر افتاد که از اون ذرتها یک نونِ مخصوص درست بکنه.
چندتا ذرت چید و دو ستاش رو صدا زد.
الاغ گفت:گربه، خرگوش، گرگِ صحرایی سریع به اینجا بیاد
دوستای الاغ هم وقتی صداش رو شنیدند سریع پیشش اومدند تا ببینن چه خبر شده.