در سالهای ۱۳۵۹ و ۱۳۶۰ مدتی بود خبرهای گوناگونی از جبهههای غرب توسط پاسداران شهر کنگاور به ما بسیجیان ارائه میگردید، یادشان بخیر شهیدان بهروز پیرزادفر- اسدالله زارعی و رضا ودادی که هر سه نفر در برج ۷ سال ۵۹ به شهادت رسیدند در هنگام سرکشی از پستهای نگهبانی در حاشیه ساختمان سپاه پاسداران از حضور پاسداران در جبهههای سرپل ذهاب و گیلانغرب میگفتند و از رشادتهایی که دلاور مردان رزمنده از خود نشان داده مطالبی را عنوان میکردند و از طرفی برادر بزرگتر از خودم قباد عبادی و پسردائیم هوشنگ خزایی از جبهه سراب گرم، کوره موش، ارتفاعات بازی دراز، روستای افشار آباد و سر پل ذهاب در سال ۵۹ که افتخار حضور داشتند روایت میکردند، همینطور، دیگر عزیزان نیز خاطراتی را عنوان مینمودند، برادر ولی کولیوند از تیر مستقیم خوردن و مجروح شدن خود در ارتفاعات دانه خشک در منطقه سر پل ذهاب میگفت. شهید علی اصغر سلطان آبادی همسایه و دوست صمیمی خانوادگی از دلاور مردیهایش در جبهه میگفت. همه این موارد انگیزه در من ایجاد کرد و مدتی بعد چنین رقم خورد که چند نفر از دانشآموزان همکلاسی تصمیم گرفتیم به جبهه برویم و این خود اول راه بود.