«به عقب که نگاه میکنم برایم جالب است که خودش هم میدانست از او خوشم نمیآید، اما اهمیتی نمیداد. از آن مدل آدمهای خوددار بود، آنهم در سن حساس نوزده. خب… کمی غیرطبیعی بود، شاید هم خیلی فرانسوی مآب. تام است که به من زنگزده است. شاید میخواهد خبری را برساند. یادم نمیآید آخرین بار کی به من زنگزده است. البته معنیاش این نیست که با من هیچ تماسی نمیگیرد؛ اتفاقاً برعکس بیشتر دوستهای مذکرم او در ایمیل زدن بسیار مهارت دارد، اما انگار همیشه این در ذهنم هست که او فقط برای دادن خبرهای خوشحالکننده تلفنی تماس میگیرد، مثل دعوت کردن به مهمانی یا عروسی، عروسی خودش. هرچه باشد او سالهاست با جِنا نامزد است. اما او چیز دیگری میخواهد بگوید.» اینها جملاتی است که لکسی الیوت تریلر نفسگیرش را با آن آغاز کرده است. ماجرایی پیچیده که سالها از آن گذشته و همین دریافتن راز آن را سختتر کرده است.
دختر فرانسوی با نام اصلی «the French girl» سال 2018 منتشر شد. لکسی الیوت این رمان را از زبان دختری به نام کیت نوشته است. او در این رمان راز جنایتی که ده سال پیش اتفاق افتاده را بررسی میکند و از زبان کیت به بازگو کردن تمام ماجراها میپردازد. این داستان در بیستویک فصل نوشتهشده است و بین زمان حال و ماجراهای ده سال قبل نوسان میکند. لکسی الیوت شخصیتهای داستانش را روانکاوی میکند و از زیروبم انگیزههای آنها حرف میزند. داستان دختر فرانسوی بهسرعت توانست جایش را میان تریلر خوانها باز کند و همردیف کتابهایی مانند «دختری در قطار» و «دوقلوهای یخی» قرار بگیرد.
دختر فرانسوی با یک تماس تلفنی آغاز میشود. تماس تلفنیای میان دو دوست از دوران دانشکده. دورانی که ده سال از آن گذشته است. آن زمان تام و کیت به همراه چهار نفر دیگر گروه دوستانهای را تشکیل داده بودند و تعطیلات تابستانهای یکهفتهای را در مزرعهای در فرانسه برگزار کرده بودند. آن زمان دختری به نام سورین در خانهی بغلی زندگی میکرد و خود را خانم آن خانه مینامید. زن زیبایی که هرگز لبخند نمیزد. او با بچههای گروه رابطهی دوستانهای نداشت و حتی بچههای گروه معتقد بودند بعد از آشنایی با او اتفاقات بدی برایشان افتاده است. فردای روزی که این گروه مزرعه را ترک کرد، سورین هم ناپدید شد. جستوجوها برای پیدا کردن او به هیچ نتیجهای نرسید و 6 دوست هم به زندگی عادی خود برگشتند. ده سال گذشته و همه این ماجرا را فراموش کردهاند و هرکسی دنبال زندگی خودش است. جز یک نفر، تئو که به میدان جنگ رفت و کشته شد.
حالا ده سال پسازآن روزها تام با کیت تماس گرفته تا خبری را به او بدهد. جنازهی سورین پیداشده. آنهم در چاه مزرعه. پلیس فرانسه دوباره میخواهد با همهی آنهایی که آن زمان آنجا بودهاند صحبت کند. این یک پروندهی قتل است. چه بلایی سر سورین آمده است؟
صبح روز بعد است. به تام زنگ میزنم.
البته از خواب که پیدا میشوم این اولین کاری نیست که میکنم. امروز زود پیدا نشدهام؛ خیلی از صبح
گذشته است و خودم را وادار کردهام گوشی را بردارم.
چند بار که زنگ میخورد گوشی را برمیدارد.
«کیت!»
«متأسفم. بیدارت کردم؟»
اما حتی یکذره هم متأسف نیستم. در این وقت روز فکر میکنم حقدارم به هرکسی که بخواهم زنگ بزنم.
«نه. تازه از باشگاه برگشتم.»
شاید به خاطر الکل باشد که صدایش زمخت شده است. خمیازه میکشد.
«حدس میزدم زنگ بزنی. میخوای بیای اینجا؟ یه چیزی واسه ناهار سرهم میکنم.»
هم حس خوبی است که نیاز نداشته باشی برای دیدن کسی که دلت میخواهد ببینیاش از او درخواست
کنی، هم ناراحتکننده است که حست برای او پیشبینیشده باشد.
«باشه.»
نگاهی به ساعتم میاندازم و در ذهنم محاسبه میکنم.
«اگه از نظر تو هم خوب باشه میتونم نزدیک دوازده ونیم اونجا باشم.»
«عالیه. میبینمت.»
ایستگاه تیوب پر از آدم است؛ توریستها، خانوادهها و نوجوانهایی که وانمود میکنند خیلی به
دوروبر بیاعتنایند. همهشان دونفره یا گروهیاند؛ انگار هیچکدامشان شنبهها یا یکشنبهها تنها جایی نمیروند. سرم را میچرخانم تا از پنجره به بیرون نگاه کنم؛ این بخش ایستگاه از چند تونل و چند فضای باز که
هوای آزاد دارد رد میشود. به حرفهای تام فکر میکنم. همان کاری که از وقتی بیدار شدهام دارم انجام میدهم. حتماً تمام شب هم در ضمیر ناخودآگاهم این کار را میکردهام.
خشونتی از روی حسادت، عاشقی طردشده.
نمیگذارم فکرم فراتر از آن برود. افسار ذهن تصویرسازم را محکم گرفتهام؛ فقط همین واژهها اجازهی ورود
دارند: خشونت از روی حسادت. عاشقی طردشده و بعد ناگهان جلو همهی این فکرها را میگیرم. سورین باید
همین جاها باشد. با آن لبخند پیروزمندانهاش، آن پوزخندی که روی تمام چهرهاش نشسته است؛ اما این
خشونت از روی حسادت. عاشقی طردشده.
مهم نیست؛ نباید مهم باشد. اما حالا من اینجایم با کیفی روی دوشم. با موهایی شانه شده. و با این شتاب در
راه خانه تامم. حتماً تام هم منتظر است.
آپارتمان تام در خیابانی ساکت و اعیاننشین همراستای خانههای رگنسی است؛ همه با سقفهای پنجره های ارسی و گران.
لکسی الیوت نویسندهی زن انگلیسیزبان است که تازگی نامش سر زبانها افتاده است. او در اسکاتلند بزرگشده است و در دانشگاه آکسفورد درسخوانده است. او دکترای خود را در رشتهی فیزیک نظری از این دانشگاه دریافت کرده است. او از زمانی که کم سن و سال بود مینوشت اما هرگز به شکل جدی بهعنوان حرفهاش به آن نگاه نکرده بود. او در بانک بهعنوان صندوقدار مشغول به کار بود تا اینکه در جریان بحران اقتصادی سال 2009 شغلش را از دست داد و ازآنپس به نویسندگی به شکل جدی نگاه کرد. او همچنینی ورزشکاری حرفهای است و به شکل جدی میدود و دوچرخهسواری میکند.
باوجود شغل جدید و البته دو فرزند انتشار اولین رمان او مدت زیادی طول کشید؛ اما درنتیجه سال 2018 «دختر فرانسوی» منتشر شد و نگاهها را بهسوی او جلب کرد. او سال 2019 نیز رمان «سالهای گمشده» را منتشر کرد.
تریلرها و داستانهای رازآلود در سالهای اخیر توانستهاند بین کتابخوانهای ایرانی جایگاه خود ر ا پیداکرده است. ناشران مختلف در طی این سالها تلاش کردهاند کتابهای جدید این ژانر در مدت کوتاهی پس از انتشار در اختیار مخاطب ایرانی قرار بگیرد. انتشارات البرز یکی از ناشرانی است که در این عرصه بسیار قدرتمند ظاهرشده است و تریلرهای جذابی را منتشر کرده است. دختر فرانسوی نیز یکی از این کتابهاست. ترجمهی این اثر به فارسی را سارا پیر علی انجام داده است. مهتاب مهدوی نیز ویراستاری این اثر را بر عهده داشته است.
دختر فرانسوی داستانی هیجانانگیز و جذاب است. تعلیقهای داستان آن را جذاب کرده و ذهن خلاق لکسی الیوت جزئیات هیجانانگیزی را به آن افزوده است. لکسی الیوت در دختر فرانسوی خواننده را به سفری جذاب میبرد. سفری که او باید بتواند قضاوت کند، نشانهها را ببیند و سالها پس از رخ دادن حادثه واقعیت آن را بیابد. این داستان مخاطب را با خود همراه میکند و اگر خواندش را شروع کنید زمین گذاشتنش آسان نخواهد بود. این کتاب برای هرکسی که میخواهد از دغدغههایش فاصله بگیرد و در دنیای ذهن دیگری زندگی کند انتخاب مناسبی است.
آنچه در بالا خواندید بررسی و نقد کتاب دختر فرانسوی اثر لکسی الیوت با ترجمهی سارا پیر علی است. خرید و دانلود کتاب الکترونیکی این اثر در همین صفحه ممکن است.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 2.۳۰ مگابایت |
تعداد صفحات | 384 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۲:۴۸:۰۰ |
نویسنده | لکسی الیوت |
مترجم |