در روزگاران خیلی دور، روباه و خروسی، به خوبی و خوشی با هم زندگی میکردند.
آنها یک زمین ذرت داشتند و با هم روی زمین کار میکردند.
روزی به روباه خبر رسید که زنش، بچهای به دنیا آورده است. روباه خوشحال بود و خیلی دوست داشت هر چه زودتر زن و بچهاش را ببیند.
روباه آماده سفر شد.
خروس خیلی مواظب ذرتهای روباه بود.
به زودی ذرتها رسیدند و بزرگ شدند.
خروس با دیدن ذرتهای خوشمزه، به جای مراقبت از زمین روباه، تصمیم گرفت خانواده و دوستانش را به مزرعه بیاورد تا آنها ذرت بخورند.