در بیرون خانه، در نیو انگلند، برف بیصدا بر زمین مینشست اما چهار خواهر خانوادهی مارچ، در کنار آتش اتاقنشیمنِ گرم و راحت خانه، نشسته بودند.
جو پانزده ساله که روی فرش دراز کشیده بود، غرغرکنان گفت: «کریسمس که همینجوری و بدون هدیه نمیشود.»
خواهر بزرگش مگ، به لباس کهنهاش نگاه کرد و آهکشان گفت: «بیپولی هیچ خوب نیست.»
ایمی، کوچکترین خواهر که دوازده سال داشت، دماغش را بالا کشید و گفت: «انصاف نیست بعضی از دخترها یک عالمه چیزهای قشنگ داشته باشند اما بقیه هیچی نداشته باشند!»
بت سیزده ساله که گوشهای نشسته بود، با خوشحالی گفت: «اما در عوض پدر و مادری داریم که خیلی دوستمان دارند و همیشه با هم و در کنار هم هستیم!»
ظاهر حرفهای بت بقیه را خوشحال و دلگرم کرد.
جو ادامه داد: «اما پدر از خیلی وقت پیش رفته و نمیدانیم کی برمیگردد.»
جلد اول زنان کوچک عالیه ??
ولی وقتی من جلد دوم رو خوندم اصلا خوشم نیو مد آخه چرا جو با لاری ازدواج نکرد ؟؟من اصلا درک نمی کنم
من خودم خیلی شبیه لاری هستم و وقتی جو به لاری گفت که ازش خوشش نمیاد خیلی ناراحت شدم
4
دوستان یه سوال ترجمه این کتاب خوبه؟؟!
بعد اینکه کتاب همسران خوب رو از کجا خوندید؟؟ من تو فیدیبو ندیدم
5
کتاب خوبیه
می دونید این کتاب یه جلد ادامه هم داره به اسم همسران خوب؟