ماریا تنها دختر زنی مجرد است. او در شهری ساحلی در کنار دخترخالهاش، تسوگومی، زندگی میکند. تسوگومی دختری دلربا، لوس، و عمدتاً ظالم است که تمام عمرش بیمار بوده. حالا پدر ماریا بالاخره توانسته ماریا و مادرش را به توکیو بیاورد، ماریا را با دنیای دانشگاه آشنا کند، و او در آستانهی بزرگسالی و داشتن خانوادهای «عادی» است. در همین حین، خانوادهی تسوگومی قصد دارند مسافرخانهشان را ببندند و مکانی را که سالها خانهشان بوده ترک کنند. وقتی تسوگومی ماریا را برای گذراندن آخرین تابستان در کنار دریا دعوت میکند، چکامهی کوتاه پر آرامشی شکل میگیرد و در این نمایش تسوگومی عاشق میشود و ماریا معنای حقیقی خانه و خانواده را درک میکند. او باید با استقامت درونی تسوگومی و امکان واقعی از دست دادنش هم روبهرو شود.
بصیرت تازه و معنوی نسبت به پایان کودکی و قدرت ماندگار اولین دوستیها در این رمان طنینانداز و مسحورکننده است.