ایلیو کوچولو میخواست دنیا را تسخیر و عشق را بهتساوی میان مردمان تقسیم کند. او گمان میکرد این کار از یک مرد اساطیری برمیآید و آرزوهای خود را در قدرت جستجو میکرد. هر روز مردانی را می دید که از دیدۀ کوچک او قدرتمند بودند و به همدیگر عرض ادب و احترام میکردند. میخواست مرد باشد؛ مهربان، قوی و باادب. روح لطیفی داشت؛ مادرش بهزیبایی آسمان و پدرش به استواری و عظمت کوه بود. هنوز هیچ از نسبیّتها نمیدانست و سرشار از عشق بود.