مامان دارد به شعلهها نگاه میکند. از اینجا که من میبینم، مامان خیلی نحیف است. او در طول این سالها نحیف شدهاست. این سالها، وقتی همهچیز ابتدا پرشتاب بود و بعد، آرامآرام به تعویق افتاد. اما همۀ اینها مانع از آگاهی من نسبت به شناخت نشانههای آغاز فاجعه نمیشود. خب، حالا مامان دارد از عشق گذر میکند و به بابا میرسد. به وقتیکه بابا بود. وقتی جوان و عاشق و خوشحال بودند. الان مامان با بابا است. مثل همیشه، حالا چشمان مامان دارد قرمز میشود. دارد از اینجا به شعلهها نگاه میکند. بابا چند سال زیر شعلهها و روی لولهها و کنار چاههای نفت و گاز کار کرد؟