بعد یک قدم از میکروفون فاصله میگیرم. به چشمانداز استوار پیش رویم نگاه میکنم، همینطور به بدنهی براق شاتلهای فضایی، این آغاز اولین روز از دورانی تازه است. سینهام را صاف میکنم و میگویم: «به لشگرهای مسلح غیرانتقاعی سیروس هشدار میدهم، در مورد خطر پرنده و نزدیکانش. این کارشکنها و تخریبچیهای آنارشیست، قطعاً در چنین روزی نقشههایی کشیدهاند، کلیهی عناصر بههوش باشند که بیست و چهارساعت حساس رو در پیش داریم. به یاری همدیگه، فردا صبح در جایی دیگر، اگر هوشیاری و سرعت عمل در برخورد با مسائل داشته باشیم، جایی دیگر، بهتر و سرشار از منابع و غیرو، از فضاپیماهای سیروس پیاده خواهیم شد. درمورد غذا، در این بیست وچهار ساعت، اگر چایی و شیرینی و غذا به شما دادند، بخورید اما اگر ندادند، نباشه نفر بیاد اعتراض بکنه، اگر ندادند نخورید. حتما کارشناسی شده است...» سیروس در آخرین جملاتش دوباره به موضوع پرنده بازگشت. میگفت ارس باید تا لحظهی آخر تحت مراقبت شدید نگه داشته شود.