وقتی آن صدای اسرارآمیز که از قربانی، نمونهی خون دیگری میخواست، دوباره فضای اتاق را پر کرد، سیندر از جا پرید. نگاه خشمگینی به آینه انداخت، اندروید پزشکی توجهی نکرد و برای انجام وظیفهی رباتیاش، مشغول آمادهسازی سوزن جدیدی شد.
بهزور آب دهانش را قورت داد، گلویش را مرطوب کرد. «چقدر زمان باید بگذره تا من اون به اصطلاح پادزهر رو دریافت کنم؟»
منتظر ماند اما هیچ پاسخی نشنید. اندروید چنگالهای فلزی سردش را محکم دور بازویش پیچید. وقتی برای بار دوم سوزن وارد آرنج دردناکش شد، از درد بهخود پیچید.
آن کبودی روزها باقی میماند.
سپس به یاد آورد که فردا او خواهد مُرد یا در حال مرگ خواهد بود.
مانند پیونی.
معدهاش بههم پیچید. شاید آدری حق داشت. شاید این صلاح بود.
لرزهای بر اندامش افتاد. پای فلزیاش در برخورد با غل و زنجیرها، صدای جیرینگ بلندی داد.
با وجود این شاید هم نه. شاید پادزهر کار کند.
نفس عمیقی کشید و ریههایش را از هوای سرد و استریل آزمایشگاه پر کرد و هولوگراف روی دیوار را تماشا کرد که در حال نمایش آنوتومی او بود. دو نقطهی سبز رنگ در پای راستش به آرامی حرکت میکردند.
اندروید پزشکی سوزن را بیرون کشید و از پنبهای استفاده کرد تا زخم را ببندد. ویال پر از خون او را درون یک جعبهی فلزی قرار داد که به دیوار متصل بود.
سیندر سرش را به میز آزمایشگاه کوبید. «ازتون سوال پرسیدم. پادزهر؟ امروز و فردا؟ حداقل سعی میکنین زندگیم رو نجات بدین، دیگه؟»
صدایی جدید، صدای یک زن گفت: «اندروید پزشکی...» سیندر با شتابزدگی سرش را به اطراف حرکت داد تا دوباره در آینه بهخودش نگاه کند. «بیمار رو از ماشینهای بررسیکننده جدا و اون رو تا اتاق آزمایش چهار D راهنمایی کنین.»
سیندر به ملحفه زیر دستش چنگ زد. اتاق آزمایش چهار D. همانجایی که شما را به آنجا میفرستند تا بتوانند مردنتان را تماشا کنند؟
اندروید پنل سرش را با شتاب بست و نقاط اتصال روی سینهاش را برداشت. خط روی دستگاه ضربان قلب صاف شد.
سیندر گفت: «سلام؟ ممکنه بهم بگین چه اتفاقی داره میافته؟»