وقتی داشت مینشست، کریس ردفیلد به او لبخند نصفنیمهای زد، او در جواب سری تکان داد و بعد حواسش را معطوف به وسکر کرد. هنوز هیچکدام از اعضای تیم راکون را خوب نمیشناخت اما از زمانی که به اینجا آمده بود کریس تلاش زیادی کرده بود تا او احساس راحتی کند.
-... روی همهی مناطق مرکزی. وقتی گزارش بدن، بهتر میفهمیم که از نیروهامون کجا استفاده کنیم.
کریس پرسید: «پس خونهی اسپنسر چی؟ عمارت عملاً وسط محدودهی جنایته. اگه از اونجا شروع کنیم، جستجو همهجارو در بر میگیره.»
- اگه اطلاعات براوو به اونجا مربوط باشه، مطمئناً اونجا هم میگردیم؛ اما در حال حاضر دلیلی نداره که اون رو در اولویت قرار بدیم.
تردید در چهرهی کریس دیده میشد. «اما فقط آمبرلا میگه که اون املاک امن هستن...»
وسکر به میزش تکیه داد، چهرهی قاطعاش هیچ احساسی را نشان نمیداد. «کریس، همهی ما میخوایم که ته و توی این قضیه رو دربیاریم. الان بهترین کار اینه یهبار بهطور کامل بدون اینکه هیچ فرضیهای داشته باشیم، دنبال اون کوهنوردهای گمشده بگردیم. براوو میره یه نگاهی میاندازه و ما طبق دستورالعمل پیش میریم.»
کریس اخم کرد؛ اما دیگر چیزی نگفت. جیل تلاش میکرد که از اسخنان وسکر چشمهایش را در حدقه نچرخاند. عملاً او کار درست را انجام میداد اما نگفته بود که تصمیماتش درست بر مبنای چیزیست که فرمانده آیرونز خواسته است. در طی وقوع قتلها، آیرونز بارها گفته بود که اوضاع را در دست دارد و دستورات را او میدهد. خیلی برای جیل مهم نبود اما مسئله این بود که وسکر خودش را بهعنوان آدم مستقلی نشان میداد، بهعنوان مردی که به سیاست اهمیت نمیدهد. جیل به S.T.A.R.S. پیوسته بود، چون تحمل مقررات دست و پاگیر و مسخرهای که بیشتر نیروهای انتظامی داشتند را نداشت و حالا اینکه وسکر برای فرمانده استثناء قائل میشد، برایش جالب نبود.
البته یادت نره که اگه کارتو عوض نمیکردی بهاحتمالزیاد به زندان میافتادی...
-جیل! میبینم که وقت کردی یهسری هم اینجا بزنی. بذار ما هم از هوش فوقالعادهات استفاده کنیم، چی پیدا کردی؟
جیل نگاه نافذ وسکر را پاسخ داد، سعی کرد به خونسردی و آرامی او باشد. «متأسفانه چیز جدیدی پیدا نکردم. تنها الگوی واضح مربوط به محل ارتکاب جرمه...»
جیل به یادداشتهایی که جلویش روی پوشهی پروندهها گذاشته بود نگاه کرد، میخواست به آنها استناد کند.
- اِممم، نمونههای بافتی زیر ناخنهای بکی مکگی و کریس اسمیت باهم تطابق دارن، این رو دیروز فهمیدیم... و مشخصشده که تونیا لیپتون، سومین مقتول، داشته توی کوهپایهها حرکت میکرده، یعنی قسمت B از منطقهی هفت...
جیل دوباره بالا و به وسکر نگاه کرد و نظرش را اعلام کرد.
- با این اطلاعات نظر من اینه که احتمالاً یهجور فرقهی مذهبی داخل کوهها پنهان شدن و بین چهار تا یازده عضو دارن، سگهای نگهبانی هم دارن که به کسایی که وارد محدودهشون میشن حمله میکنن.
«نتیجهگیریات چیه؟» وسکر دستانش را روی سینهاش گره زد و منتظر شد.
حداقل هیچکس نخندیده بود. جیل فوراً ادامه داد، بر اساس شواهد موجود حرف میزد.