ولی چه کسی آن پایین به او احتیاج داشت؟ چه کسی به عنوان یک انسان به او احتیاج داشت، نه یک شخصیت خیالی داخل کتابی که هنوز نوشته نشده است؟
چرا بیش از این خود را فریب دهد؟
وقتی ساشا آن ایستگاه خالی، کولومنسکوئه، را ترک نمود و جسد پدرش را آنجا رها کرد، این حس به او دست داد که بالاخره دارد به نقشهی قدیمی فرارشان جامهی عمل میپوشاند و بدین ترتیب، با این تصور که قسمت اندکی از وجود او را در خود حمل میکند، به نوعی دارد در فرار کردن پدرش نیز به او کمک میکند. ولی از آن موقع تا به حال حتی یک بار هم او را در خواب ندیده بود و هنگامی که سعی میکرد صورتش را در خیالش به تصویر بکشد تا چیزی را که دیده بود و تجربه کرده بود با او به اشتراک بگذارد، آن تصویر مبهم و بیروح در نظرش ظاهر میشد. پدرش نمیتوانست او را ببخشد و نمیخواست که اینگونه نجات پیدا کند.
ساشا قبل از اینکه کتابهایی را که پدرش آورده بود، در ازای دریافت غذا و فشنگ بفروشد، نگاهی به آنها میانداخت و از بین آنها خاطرات خوبی از یک کتاب مرجع مخصوص گیاهشناسی در ذهن داشت. طراحیهای داخل آن بسیار ساده بودند و شامل عکسهایی سیاه و سفید و نقاشیهایی که با مداد کشیده شده بودند میشدند؛ عکسها و نقاشیهایی که بر اثر گذر زمان رنگ و لعابشان را از دست داده بودند. در باقی کتابهایی که به دست او میرسیدند، هیچ تصویر دیگری پیدا نکرد و به همین خاطر، این یکی به کتاب مورد علاقهی او تبدیل شده بود. گیاهی که بیشتر از بقیهی گیاهان دیگر از آن خوشش میآمد نیز نیلوفر صحرایی بود. نه، نمیشد گفت از آن خوشش میآمد؛ دلش برای آن میسوخت، چون خودش را در آن میدید. هر دو به یک شکل به یک پشتیبان احتیاج داشتند. برای رشد کردن و قد کشیدن. برای رسیدن به نور.
اکنون غریزهاش به او حکم میکرد که کندهی قطوری پیدا کند که بتوان به آن تکیه کرد، در آغوشش کشید و خود را به دور آن پیچاند. نه برای مکیدن روح از بدن شخصی دیگر و ادامه دادن به زندگی با اتکا بر آن، نه برای گرفتن نور و گرمای آن. صرفاً به خاطر اینکه او ضعیفتر و انعطافپذیرتر از آن بود که بتواند بدون وجود چنین تکیهگاهی دوام بیاورد. اگر مجبور میشد به تنهایی پیشروی کند، به زمین میافتاد.
پدر ساشا به او گفته بود که او نباید به کسی وابسته باشد یا روی کسی حساب باز کند. به هر حال، در آن ایستگاه متروک و فراموششده، تنها کسی که ساشا میتوانست به او تکیه کند، خودش بود و او هم میدانست که جاودانه نیست. پدرش میخواست که او نه مثل یک پیچک، بلکه مثل یک درخت کاج بلند و محکم رشد کند: او فراموش کرده بود این با طبیعت یک زن در تناقض است.
انتظار داشتم از همون جایی که کتاب قبلی به پایان رسید ادامه داستان رو بگه اما سه داستان موازی با جهشی چند ساله رو روایت میکرد که متاسفانه کشش داستان ها به اندازه جلد قبلی نیست. ضعف بزرگ بعدی در تصویرسازی داستان هست که ابدا قابل مقایسه نیست با اون چیزی که تو مترو ۲۰۳۳ بود. در حد چند خط به سرنوشت وادنکا پرداخت و آرتیوم رو در جای حساس رها کرد!
4
کتاب اصلی رو گرفتم به اندازه کافی صبر کردم اما بعد از این سری هیچ کتابی از این انتشارات نمیخرم ترجیح میدم نسخه بدون سانسور بخونم هرچند که دلم برای ترجمه های آقای آذسن تنگ میشه
پلیر ها سری جدید بازی رو از دست ندن
4
خیلی طول کشید تا فیدیبو این کتاب رو قرار بده
امیدوارم ارزششو داشته باشه
فیدیبو لطفا کتاب های دیگه این انتشارات رو هم قرار بده
1
نسبت به جلد اول خیلی ضعیف تر بود و دیالوگهای واقعا افتضاحی داشت . داستانم اصلا خوب پیش نمی رفت پایان بندی آبکی ای داشت. حتی تو فضاسازیم از جلد اول عقبتر بود
4
@jak...n۱۵ بله، مترو ۲۰۳۵ آخرین جلد سهگانه هستش. ترجمهش در دست چاپه، ولی نمیدونم کی قراره توی فیدیبو منتشر بشه.
5
کسی که مترو ۲۰۳۳ رو نخونده میتونه مترو ۲۰۳۴ رو بخونه و در جریان اتفاقات قرار بگیره؟ یا حتما قبلش باید جلد اول رو بخونیم؟
4
این کتاب ادامه هم داره؟ من معمولا تا کل مجموعه چاپ نشه نمیخونم الان ۲۰۳۳ و ۲۰۳۴ رو دارم ۲۰۳۵ی هم هست؟?
3
ای خدا ۲۰۳۵ کی میاد تو فیدیبو
5
مشتاقم بخونمش مخصوصا که طرفداراش منتظرشن ولی خیلییی گرونه مخصوصا که دیجیتالی هم هست و مال خودتونم که نیست?
5
به نظرم جا داشت ترجمه بهتر انجام می شد ، اما در کل مترو و فرانچایزش واقعاً زیبا و قابل تامل هست