«به وقت بهشت» اثری متفاوت از «نرگس جورابچیان» است که تنها در بیست روز اول انتشار، توانست جزو پرفروشهای کتاب باشد. جورابچیان توانسته با نوشتن این اثر، هم مخاطبان جدی و هم عامهپسند را با خود همراه کند و همین باعث جذابیت بیشتر این کتاب شده است. کتاب به وقت بهشت در سال 88 در انتشارات آموت منتشر شده و انتشارات آوانامه نسخهی صوتی آن را با صدای «سارا فیض» منتشر کرده است.
«ترلان» دختر جوانی است که در همان اولین دیدار، شیفتهی «باران» میشود. زندگی باران و ترلان رویایی و ایدئال است. اما ترلان همیشه از کودکی با فکر پسرداییاش، «شهاب»، زندگی کرده است. چند ماه پس از ازدواج، ترلان تصمیم میگیرد به کلاس نویسندگی برود. اینجاست که با «رضا» آشنا میشود. رضا برای ترلان یادآور شهابی است که حالا میتواند خیلی راحت با او حرف بزند و ارتباط برقرار کند. رابطهی دوستانه و شوخ ترلان و رضا کم کم جدی میشود و باران هم متوجه این موضوع میشود.
به وقت بهشت نوعی حدیث نفس است که در آن دختری جوان افکار و دغدغههایاش را واگویه میکند. داستان کتاب گاهی سیال ذهن هم میشود. ترتیب نامنظم، اما منسجم اتفاقات، مخاطب را به آرامی به این طرف و آن طرف میکشاند و او را در نوسانی آرام تاب میدهد، نوسانی که مثل خود آدمهای داستان، گاهی منگ و بیحس است و گاهی پرشور و عاشقپیشه. روند رشد درونی و تکامل شخصیتها همان چیزی است که از ابتدا تا انتهای کتاب، خیلی خوب بیان شده است.
به رغم سایر نویسندگان کتابهای سبک عاشقانه و خانوادگی، نویسنده توانسته داستان را به زبان سالم و درست فارسی بنویسد. دیالوگهای کتاب همه طبیعی و نزدیک به زندگی معمولی آدمهاست. جایی در احساسات و حرفها اغراق نشده است. هر چند نویسنده در انتخاب کلمات و توصیفات، توانسته از همنشینی خاص کلمات برای تاثیر بیشتر کلاماش استفاده کند. نویسنده اصراری ندارد شخصیتها را به اجبار معرفی کند و ماسک روی صورتشان را بردارد. آدمها همینی هستند که میبینیم. تنها از طریق فکرها و واگویههای ترلان است که آدمها را میشناسیم، آن هم نه به طور کامل. انگار اینجا همه چیز خیلی زمینی است: هیچ وقت نمیتوان در دنیای واقعی کسی را شناخت. و این همان اتفاقی است که در دنیای این کتاب هم افتاده است. او در معرفی شخصیتها، اصراری ندارد خوب و بد را به اجبار به خورد مخاطب بدهد. همه چیز به همان شکلی که باید اتفاق میافتد و در این میان قضاوتی در کار نیست. خوب یا بد، نتیجه همان چیزی است که آدمها دیر یا زود، نتیجهی آن را خواهند دید.
جورابچیان در مصاحبهای دربارهی کتابهایاش گفته است: «من ترجیح میدهم همهی اقشار جامعه از رمانم سر دربیاورند و لذت ببرند. به قول شما میشوم عامه پسند، اما اینطوری بهتر است. من مینویسم تا خوانده شوم. نمینویسم تا عدهای خاص مرا بخوانند و از تكنیك نوشتارم تعریف كنند». و این همان رسالتی است که باعث شهرت و محبوبیت این نویسنده شده است.
مامان از هر چیزی که بسته باشد میترسد، یا بهتر است بگویم فراری است.
شبها که میخواهد بخوابد به من میگوید «خواستی بخوابی، در اتاقم را باز کن». صبح که بیدار میشود اولین کارش باز کردن در اتاق من است. در را بازِ باز میکند تا به دیوار بخورد. نگاهم میکند و نگاهش میکنم. از همان ابتدای بچگی از سلام و صبح به خیر بدم میآمد.
نامهها و بستههای پستی هم همیشه در بسته است. من همیشه دلم میخواهد آن قدر بسته نگهاش دارم تا تمام رازش را بفهمم.
مامان همیشه از من شکایت دارد، برای این که لبهایم بسته است و کم حرف میزنم. برای دانستن هر مسئلهای، باید هزار سوال از من بپرسد تا شاید چیزی دستگیرش شود. من از حرف زدن بدم میآید، لبهای بسته همیشه زیباتر است. مثل صندوقچه پر از رازی که آدم را وسوسه میکند.
مامان هر چیز بستهای را زود باز میکند، گره روسریام، دکمه بلوزم، زیپ دامنم و حتی پستههای در بسته را.
من همیشه از چیزهای بسته خوشم آمده. همیشه معما دوست داشتهام، همیشه خواستهام در اتاقم بسته باشد یا پاکتهای نامهام را تنهایی باز کنم و نگویم فرستنده نامهام چه کسی است. فکر میکنم جز این که رازی است در بسته ماندن هر چیز، نوعی امنیت، نوعی حریم شخصی هم در آن نهفته است.
بچگیها توی بازی گل یا پوچ همیشه من میبردم. چون هیچ کس نمیتوانست از چشمانم بخواند که گل را در کدام دست پنهان کردهام.
مامان همیشه حس میکند از من دور است چون رازیست درون من، دری که هرگز گشوده نمیشود.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 582.۴۵ مگابایت |
مدت زمان | ۱۰:۳۵:۰۶ |
نویسنده | نرگس جورابچیان |
راوی | سارا فیض |
ناشر | آوانامه |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۷/۰۷/۲۸ |
قیمت ارزی | 9 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
احساس میکنم وقتم بیش از حد گرفته شد،به نظرم نویسنده بدون ایده شروع به نوشتن کرده و داستان زود در حد بیست درصد اینی که هست تمام شده بعد تا در توان داشته پرداخت کرده و پرداخت،بعد دیده هیچ فرازی نیست و چند داستان فرعی رو هم چپونده توی داستان،مثل تلفن حرف زدن زنا بود بیشتر،و دو چیز عذاب آور یکی نالیدن و نالیدن بیش از حد ترلان بود و یکی راوی که وقتی صدای مردانه به خود میگرفت من فورا میخندیدم،جدا از اینکه هیچ اجباری نبود صداش رو مردونه کنه اما لحنش رو هم ترسناک میکرد،مثلا هر بار که باران اسم ترلان رو میوورد انگار پدری به قصد شماتت دخترش رو صدا میکنه،من آهنگسازم و انتخاب موسیقی و قرار دادنش در جاهای نابجا هم از نقدهای منه،آخه آهنگ ادل؟!
گوش دادن کتاب تا پایان بردباری تحمل ناپذیر میخواهد. پر از جزئیات آبکی است و شرح حاملگی و زایمان زیاده از حد و آزاردهنده شده و کاملا بی مورد است. در حالیکه داستان شهاب و رضا خوب بود ولی در ادامه داستان جوری هست که در کل گوش دادن این کتاب یک تجربه زجرآور شد. ضمن اینکه اسم شخصیت مرد اصلی داستان باران هست! و این انتخاب نویسنده خیلی باعث تعجبم شد و اصلا انتخاب قابل قبولی نیست از نظر من و یکی از دلایل آزاردهنده بودن داستان برای من بود.
موضوع داستان بنظرم خیلی جذاب و خاص نبود ولی در کل خوب بود فقط این طولانی بودن داستان واقعا آزار دهنده بود اینقدر پرداختن ریز به ریز به جزئیات فکر و مغز شخصیت اصلی داستان نیاز نبود میشد خیلی کوتاه تر باشه و باعث نشه برای شنونده اینقدر خسته کننده باشه
داستان زیبا است. درست است که کمی طولانی شده ولی متن بسیار قوی است و خسته کننده نیست. خوانش بسیار زیبا بوده و زیبایی متن را دوچندان میکند. بابت ایجاد چنین اتر زیبایی به همه دستاندرکاران آن تبریک میگویم
سبک فهیمه رحیمی؛ اما چند درجه ضعیف تر تو رو خدا توضیحات رو طوری ننویسید که انگار کتاب درحد آثار خانم پیرزاد هست.
قشنگ بود ولی خیلی میتونست کوتاه تر باشه.درکل داستان جالبی بود در مورد افکار یه خانم در زندگی جدید
تعریفشو شنیدم الانم سه فصلشو گوش دادم. به نظر دوست داشتنی میاد امیدوارم تا اخرش جذاب پیش بره
داستان خيلي قوي نيست ولي خوانش عالي داستان توسط خانم فيض جذابش كرده بود. با آرزوي موفقيت
کتاب جالبی بود و کاملا غیر تکراری بود . ممنون از خانوم فیض امیدوارم کتابهای بیشتری بخونن
یک رمان عاشقانه و آموزنده بود ، با پایان خوش .. صدای روای هم عالی بود