مامان گربه، بابا گربه و پیشول دور میز صبحانه نشته بودند و داشتند صبحانه میخوردند. پیشول زود صبحانهاش را خورد و به اتاقش رفت تا برای رفتن به مهدکودک آماده بشود.
چند دقیقه بعد جلوی آینه ایستاد، به خودش نگاه کرد و موهایش را شانه کرد. یک تل به موهایش زد و گفت: نه این جوری خوب نیست، تل را برداشت و پیش مامان دوید و گفت: میشه موهامو برای ببافی؟ مامان گفت بله وقتی مامانش موهایش را بافت، دوباره به اتاق و لباسش را دوباره عوض کرد و جلوی آینه ایستاد، چند بار لباسهایش را عوض کرد و آخر هم با ناراحتی پیش مامان گربه آمد و گفت: مامان من میخوام موها و لباسهام از همه بهتر باشه، اما نمیشه.