در بالای رشتهکوه آنْد، قورباغهای بود که در داخل یک جویبار زندگی میکرد.
قورباغهی بیچاره وقتی که بهدنیا آمد، یک مشکلی داشت.
اونم اینکه پای راست جلوش راستش بزرگتر از پای سمت چپش بود.
در نزدیکی جویبار،دختری که مثل قورباغه غمگین بود توی غاری زندگی میکرد.
اون خدمتکار یک کرکس بدجنس بود و کرکس مجبورش کرده بود تمام وقتش رو توی غار بگذرونه و بهش خدمت بکنه.
قورباغه دلش برای دخترک میسوخت. حس میکرد که غم و ناراحتی دخترک مثل خودشه و باید کاری براش انجام بده.