...راهی منزل شدم تا در کنار مادرم باشم وقتی به خانه رسیدم دیدم به لطف خدا با آرامش خوابیده و هنوز مسکن مورفین در بدنش است که دردی احساس نمیکند سپس پدرم را دیدم که در حال نماز خواندن و راز و نیاز با خداست و خالصانه اشک میریخت من هم رفتم به اتاقم و وضو گرفتم و دو رکعت نماز به نیت شفای مادرم خواندم و در نهایت سر بر سجده گذاشتم و عاجزانه گریه میکردم سپس بعد از نماز کمی آرامش گرفتم و به خود مسلط شدم بر روی تخت خود دراز کشیدم و ناخواسته افکارم به سوی حکمت خدا و عدالت و رحمانیت او رفت و به خداوند گفتم: «حکایت این دنیای فانی و زودگذر که همه ما باید روزی به واسطۀ مرگ، دنیا را باید ترک کنیم در چیست؟ خدایا تو خودت گفتهای که همیشه یار و یاور مومنانت هستی پس خواهش میکنم مادر مرا هم نجات بده.»...