داکسن با خوشحالی نگاهی به آن انداخت و گفت: «از کجا پیداش کردی؟»
کلسییر در حالی که گرد و خاک بطری را پاک میکرد، گفت: «توی یکی از کشوهای مخفی.»
داکسن گفت: «فکر میکردم همهشون رو پیدا کردم.»
- همینطوره. یکیشون یه در مخفی داشت.
داکسن پوزخندی زد و گفت: «چه زیرکانه.»
کلسییر سرش را به نشانهی تأیید حرفش تکان داد و درحالیکه چوب پنبه سر بطری را باز میکرد و آن را در سه فنجان میریخت، گفت: «حقه و نیرنگ هیچوقت تمومی نداره. همیشه یه چیز مخفی دیگه وجود داره.»
سه فنجان برداشت و به طرف وین و داکسن رفت تا در کنارشان پشت میز بنشیند.
وین با تردید فنجانش را از دست او گرفت. جلسه اندکی قبل به پایان رسیده بود. بریز، هام و ایدن رفته بودند تا دربارهی حرفهای کلسییر فکر کنند. وین نیز احساس میکرد بهتر است از آنجا برود، اما جایی برای رفتن نداشت. به نظر میرسید داکسن و کلسییر مطمئن بودند که همراهشان میماند.
کلسییر جرعهای از شراب سرخ نوشید، سپس لبخندی زد و گفت: «آه، این خیلی بهتره.»
داکسن سرش را به نشانهی موافقت با حرفش تکان داد، ولی وین لب به نوشیدنی خود نزد.
داکسن گفت: «باید دودساز دیگهای پیدا کنیم.»
کلسییر سرش را به نشانه تأیید حرفش تکان داد و گفت: «هرچند به نظر میاومد که بقیه خیلی خوب با این موضوع کنار اومدن.»
داکسن گفت: «بریز هنوز کاملاً یقین پیدا نکرده.»
کلسییر لبخندی زد و گفت: «اون پا پس نمیکشه. بریز از چالش خوشش میآد و دیگه هرگز چالشی از این بزرگتر نصیبش نمیشه. در ضمن دونستن این موضوع دیوونهاش میکنه که ما بخوایم کاری رو انجام بدیم، ولی اون توی گروه نباشه.»
داکسن گفت: «البته حق داره نگران باشه. خود من هنوز یه ذره نگرانم.»
کلسییر سرش را به نشانهی تأیید حرفش تکان داد و وین اخمی کرد. پس اونا جدی میخوان همچین نقشهای رو اجرا کنن؟ یا هنوزم دارن به خاطر من ادا درمیآرن؟ هر دو مرد کاملاً ماهر به نظر میرسیدند. با اینحال سرنگون کردن آخرین امپراطوری؟ آنها به زودی یا جلوی جریان مه را میگرفتند یا مانع طلوع خورشید میشدند.
داکسن پرسید: «بقیهی دوستانت کِی میرسن اینجا؟»