زن بودن حدیث مفصلی است از عشق ورزی، تعهد، ایستادگی و شوریدگی...
جهان درون زن، از آواها و نداهایی است که هر آینه از عشق می سراید و نقش مهر و دوستی برجان زندگی می نشاند و دریغا که این رویای شیرین با جفا و شکستن عهد معهود، جان عاشق زن را رنجور کند و آواهای درونش را ناکوک...
این مخلوق سهل و ممتمع، گاه بسان کوه، گاه بسان تیغ، گاه بسان مرحم می ماند... تنها کافی است خورشید عشق مادری در جانش بتابد و دشت بی جانش را گرم کند، سبز می شود، می روید و می رویاند و بذر بودن و هستی را در بوم زندگی می پاشد...
«عشق به توان ابدیت» بسان مسیر طبیعت چهار فصلی است که زندگی یک زن را از دوران غرور و جلوه گری بی دغدغه، به سرزمین واقعیت تلخ و برهنه خیانت و حفا پیوند می زند و با بذر صبر و پایمردی مادرانه، نهال عشق خود را به درختی بارورو سبز به بار می نشاند...
اگر ایمان بیاوریم که همه فصول پیامبران عشق و دوستی و مهرند... پس زن را نیز می توان پیام آور فصل ها نامید...