

کتاب چهار
مجموعه ناهمتا - كتاب چهارم
نسخه الکترونیک کتاب چهار به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید!
درباره کتاب چهار
من یک فرقهی دیگر میخواستم. هر کدام به غیر از فرقهی خودم، جایی که همه از قبل میدانند من لایق توجهشان نیستم. بالاخره بانویی از فرقهی دانش وارد کافهتریا میشود و دستش را به نشانهی سکوت بالا میبرد. فرقهی فداکاری و دانش بلافاصله ساکت میشوند اما فرقههای شجاعت، صلحطلبی و صداقت با فریاد "ساکت!" وی است که متوجه میشوند. میگوید:«آزمونهای استعدادسنجی تموم شده. یادتون باشه که نباید در مورد نتیجه با هیچکسی صحبت کنید، حتی دوستها و خانوادهتون. مراسم انتخاب فرقه فردا در مرکز فعالیت برگزار میشه. طوری برنامهریزی کنید که حداقل ده دقیقه قبل از مراسم اونجا باشید. مرخصید.» همه بهسمت در میروند بهجز میز ما، جاییکه منتظر میشویم حتی قبل از اینکه بایستیم، همه سالن را ترک کنند. راهی را که همفرقهایهایم در فداکاری طی میکنند بلدم؛ راهرو را طی میکنیم و از درهای اصلی خارج و بهسمت ایستگاه اتوبوس میرویم. ممکن است یک ساعت آنجا معطل شوند تا بگذارند بقیهی افراد جلویشان سوار شوند. فکر نمیکنم که من بتوانم بیش از این، چنین خفقانی را تحمل کنم. بهجای دنبالکردن آنها، از یک در فرعی بیرون میروم و وارد کوچهی کنار مدرسه میشوم. قبلاً هم این راه را رفتهام اما معمولاً آرام میروم، نمیخواهم کسی مرا ببیند یا صدایم را بشوند. امروز فقط میخواهم بدوم. تا آخر خیابان میدوم و وارد خیابانی خالی میشوم، از روی گودالی که روی سنگفرش است میپرم. کت گشاد فداکاریام در باد میلرزد و من دستهایم را از آن در میآورم و اجازه میدهم که در باد به سان یک پرچم به اهتزاز در بیاید و بعد رهایش میکنم. همینطور که میدوم آستینهای پیراهنم را تا آرنج تا میزنم؛ وقتی بدنم دیگر توان دویدن با آن سرعت را ندارد، کمی آرامتر میدوم. انگار که کل شهر با سرعت پشت سرم تار و ساختمانها با هم یکی میشوند. صدای کوبش کفشم را طوری میشنوم که انگار مربوط به خودم نیست.
نظرات کاربران درباره کتاب چهار