البته میدانم، دیگر از او هم کاری ساخته نیست، اینها صحنههایی هستند که باید بیایند و بروند تا جزء جزء ماجرا را شکل دهند، که فرمان آتش داده شود، بعد محکومی دیگر را بیاورند و ببندند به من و من، تیرک اعدامی که وسط این حیاط بزرگ ایستادهام دیگر خسته شدهام از بوی خون و قرمزی لزج روی تنم، که بیش از حد زیاد شده، بهقدری که از داخل و خارج در حال پوسیدن هستم، آرام بین شیارهای تنهام لیز میخورد و وارد ریز ریز قسمتهایش میشود و نور دیگر نمیرسد و به چرت و پرت نویسی افتاده طفلکی.