همزمان دو دست را دراز میکنیم؛ یکی کوتاه و قهوهای و دیگری بلند و رنگپریده. دست اول سبکتر است و دومی سنگین و بیقواره. داروها از یک بدن پاکشده؛ اما از بدن دیگر نه.
یک قلب محکم م یتپد و دیگری ریتم ثابت خود را حفظ میکند.
به خود میگوییم: «ما رو بُکشه؟ مطمئنیم؟»
- بهاندازهی تقدیرها مطمئنیم. میخواد که ما بمیریم.
«تقدیرها.» در این موضوع اختلاف داریم. همانطور که یک فرد میتواند درآنواحد چیزی را دوست داشته و از آن متنفر باشد. ما، هم تقدیرها را دوست داریم و هم ازشان متنفریم. هم به آنها اعتقادداریم و هم نداریم. «مادرمون قبلاً چی میگفت... تقدیرت رو قبول کن یا تحملش کن، یا...» ما دو مادر، دو پدر و دو خواهر داشتیم؛ اما فقط یک برادر.