امروز به محض اینکه ایراد مدیحهاش را به پایان بردم، سوار هواپیمای بازگشت به بوستون شدم و اولین سقفی را که میتوانستم، قرض گرفتم. دوباره تاکید میکنم، دلیلش میل به خودکشی نیست. خیال ندارم از این سقف پایین بپرم. فقط واقعا به کمی هوای تازه و سکوت نیاز داشتم و نمیتوانستم این را در آپارتمان لعنتی طبقهی سومم که به سقف دسترسی ندارد و با حضور هماتاقیای که علاقهی زیادی به آواز خواندن دارد، به دست آورم.
البته فکر نمیکردم این بالا تا این حد سرد باشد. نمیگویم غیرقابل تحمل است، ولی خوشایند هم نیست. حداقل میتوانم ستارهها را ببینم. وقتی آسمان شب آنقدر صاف و بیابر است که میتوانم عظمت جهان را احساس کنم، یک پدر مرده و هماتاقی دیوانهکننده و مدیحهی مفتضحانه دیگر به اندازهی قبل ناراحتکننده به نظر نمیرسند.
عاشق مواقعی هستم که آسمان باعث میشود احساس ناچیز بودن کنم.
امشب را دوست دارم.
خب... بگذارید جملهام را اصلاح کنم تا احساسم به زمان گذشته بهتر بیان شود.
امشب را دوست داشتم.
ولی متاسفانه در چند ثانیهی پیش با چنان فشاری باز شد که انتظار دارم راهپله انسانی را به روی پشتبام تف کند. در دوباره با صدای بلندی بسته میشود و صدای قدمهای سریعی را روی کف چوبی سقف میشنوم. حتی به خودم زحمت نمیدهم سرم را بلند کنم. هر که هست احتمالا متوجه من که این پشت، در سمت چپ در، روی لبهی سقف نشستهام، نمیشود. آنقدر با عجله وارد شد که تقصیر من نیست اگر فکر میکند تنهاست.
آهسته آه میکشم، چشمهایم را میبندم، سرم را به دیوار گچی پشت سرم تکیه میدهم و فحشهای آبداری را نثار کائنات میکنم که این لحظهی آرامشبخش و فیلسوفانه را از من پس گرفت. کمترین کاری که دنیا امروز میتواند برایم انجام دهد این است که ترتیبی دهد تازهوارد زن باشد، نه مرد. اگر قرار است همدمی داشته باشم، ترجیح میدهم زن باشد.
با وجود جثهام بسیار سرسختم و احتمالا میتوانم از پس هر موقعیتی بربیایم، ولی در این لحظه برای اینکه نصفشبی با یک مرد غریبه روی پشتبام تنها باشم، بیش از حد راحتم. شاید مجبور شوم از بیم جانم آنجا را ترک کنم و اصلا دوست ندارم چنین کاری کنم. همانطور که گفتم، جایم راحت است.
این کتاب اولین کتابی بود که از کالین هوور خوندم و میشه گفت خوب بود،معمولی یه کم از خوب بالاتر.
عاشقانه قشنگی داشت.
در واقع کتاب کمی به مسئله ی خشونت خانگی پرداخته بود.
داستانش قشنگ بود.تا یه جاهایی که میخوندم خیلی چیز خاصی نداشت و یجورایی کلیشه ای بود ولی از یه جاهایی به بعد خیلی هیجان داستان بالا رفت و تا به آخر همین روند ادامه داشت.چیزی که جالبه اینه که میتونین ریز ریز داستان رو با وجودتون حس کنین یه جاهایی خوشحال و ذوق زده میشید،یه جا ناامید و حتی یه جاهایی ممکنه گریه تون بگیره🙂
5
کتاب خیلی عالی بود واقعا قضنگ بود و از خوندنش لذت بردم چون اونجا که گفت برای هر کسی ممکنه پیش بیاد واقعا درست ترین جمله کتاب بود شاید برای هر کسی پیش بیاد و یکی پای قضیه بمونه و یکی خودش و بیرون بکشه🌿🍀
3
ترجمه آموت توسط خانم آرتمیس مسعودی بهتره ولی سانسورش خیلی خیلی زیاده. من نسخه ی صوتی نشر آموت رو به نام «ما تمامش میکنیم» رو گوش دادم و خیلی دوستش داشتم.
این ترجمه ضعیف تره ولی خوب با حداقل سانسور.
1
ابن کتاب رو نشر آموت با عنوان &#۳۴; ما تمامش میکنیم &#۳۴; با ترجمه عالی و روان خانم آرتمیس مسعودی منتشر کرده. اگر اونو خوندید این تکراری هست با ترجمه ضعیف تر
2
معمولی و مانند رمانهای زرد ایرانی
بدتر از همه اینکه نشر آموت با نام دیگری آن را منتشر کرده و ناشران با این کارها خوانندگان را دچار اشتباه میکنند
5
ترجمه خانم رفیعی حرف نداره این کتاب بسیار اموزنده و جالب چه برای اقایون و چه خانم ها که از اشتباهات شون در رابطه درس بگیرن:)
4
من زبان اصلی این داستانو خوندم.نپسندیدم محتوای کتابو.دو نفر عاشق هم باشن و برای بهم رسیدن تلاشی نکنن و دو نفر دیگه هم بشن قربانی عشقشون.چرا خب؟
5
عالی کتاب بسیار زیبا و احساسیه
خواهشها کتاب های بیشتری از انتشارات ایران بان بزارید