«فروید در واقع یک رمان نویس بود که توانمندیهایی هم در زمینههای علمی داشت. جالب این است که خود او هم نمیدانست بیش از این که یک دانشپژوه باشد،یک رماننویس خبره است!... هیچیک از روانکاوان پس از او نیز این را نمیدانستند.»
فروید به معنای واقعی یک بتشکن بود. او تمام فرضیههایی را که در ارتباط با آشفتگیها و نابهسامانیهای روانی تا زمان او «اصول مسلم»، «خدشهناپذیر» و «دانش محض» انگاشته میشد، به چالش کشید و تلاش کرد علت هرگونه عدم تعادل روانی را در انسانها بیابد. او یک «دگراندیش» بود. سر نترسی هم داشت. فروید با به اصطلاح «نخبگان» و روشنفکران ازخودراضی که گمان میکردند در تمام زمینهها حرف آخر را زدهاند، در میافتاد و اِبایی نداشت که با آنان به بگومگوهای رو در رو بپردازد. علاوه بر آن، تأثیر اندیشههای او به حوزهی روح و روان انسان محدود نمیشد و نشد. اگر حتی در حال حاضر نگاهی به فیلمهای سینمایی و تلویزیونی، تئآتر، به موسیقی، به ادبیات و حتی به آنچه در مدرسههای ما تدریس میشود، بیندازیم، نمیتوانیم آثار اندیشهها و نظریههای او را نادیده بگیریم. ما هم اکنون حتی در گفتگوهای معمولی خود از اصطلاحات یا مواردی نظیر ناخودآگاه، «زیستمایه»(۳)، میل کودک به مکیدن پستان مادر یا پستانک و غیره استفاده میکنیم. نباید فراموش کرد که فروید برای اولین بار و جسورانه از این مفاهیم سخن گفت و به تبیین آنها پرداخت. البته اگر کمی تخصصیتر به مفاهیمی که فروید در محافل علمی مطرح میکرد بنگریم، باید به اصطلاحات یا مفاهیمی مانند عقدهی اُدیپ، تمایلات همجنسگرایانه در زنان و مردان، عقدهی ویژهی زنان به خاطر نداشتن آلت جنسی بزرگ و برجسته، «تخت (یا نیمکت) مخصوص روانشناسی» و نظایر آنها نیز اشاره کنیم.