یکی بود یکی نبود. سیب، هندوانه و انگور میوههایی بودند که تازه وارد کلاس اول شده بودند.
آنها بالاخره به مدرسه آمده بودند و به همین خاطر خوشحال و شاد بودند.
وقت رفتن به کلاس درس رسیده بود. همه بچهها سر جای خودشان نشستند و منتظر ماندند.
خانم معلم آناناس وارد کلاس شد و به همه گفت: سلام بچهها. همگی بیایید و جلوی کلاس بایستید. میخواهیم برای روز اول مدرسه با هم سرود ملی کشورمان را بخوانیم.
همه بچهها با خوشحالی جلوی کلا س ایستادند و سرود ملی کشورشان را خواندند.
همه بچهها از اینکه قرار بود در مدرسه خواندن و نوشتن را یاد بگیرند خوشحال بودند.
در این داستان کودکان با قاشق و کاربرد آن آشنا خواهند شد.