رمئو و ژولیت این بار در نقشی جدید ظاهر میشوند. این جمله تا پایان کتاب با او برو همراه خواننده خواهد بود. انیس لودیگ در کتاب با او برو زندگی دو انسانی را که به یکدیگر کمک میکنند، به یکدیگر عشق میورزند و یاد میگیرند زندگی خود را دوباره بسازند را نشان میدهد. رمان با او برو شبیه یک کلاس درس است که در آن درس زیبای عشق و زندگی را میآموزیم. چرا که بدون شک عشق واقعی صادق است و ما را به اصل خود نزدیک میکند.
داستان رمان با او برو درباره زن و مردی به نام رمئو ژولیت است که سرنوشتشان به یکدیگر گره خورده است؛ اما رسیدن به یکدیگر و عبور از موانع و مشکلات بسته به این است که این دو نفر برای سرنوشت خود چه تلاشی میکنند. رومئو آتشنشان است مردی که مثل یک قهرمان هر روز جانش را براي نجات مردم به خطر میاندازد. ژوليت هم پرستار است و کارش بسيار فراتر از مراقبت جسمانی از بيماران است او به حال روحی افراد توجه دارد و مراقب آنهاست. ژولیت که مدتهاست از جانب شریک زندگیاش بیتوجهی دیده است سعی میکند تا این حس مراقبت و توجه را نثار افرادی که پرستار آنهاست کند. از آن سو رمئو هم دچار مشکلاتی شده و از زندگی بازمانده است. این دو نفر طی اتفاقی پیش روی یکدیگر قرار میگیرند و باید یاد بگیرند که خوشبختی واقعی «یعنی نگریستن به جایی که میرویم، نه جایی که بودیم»
رمان با او برو نوشته انیس لودیگ نویسنده فرانسوی است که با کتاب کمی پس از خوشبختی مشهور شد. کتاب با او برو در سال 2016 منتشر شد و در ایران با ترجمهی دکتر محمدرضا ابراهیمی از سوی انتشارات البرز راهی بازار نشر شده است. انیس لودیگ به خوبی میتواند از پس یک داستان آرام، ساده و عاشقانه بربیاید. او این موضوع را در کتابهای قبلی خود نیز ثابت کرده است. لودیگ در رمان با او برو داستانی پرکشش دربارهی عشق و احترام نوشته است. احترام به عزیزان، دوستان، خانواده، عشق و ... و آنچه در این مسیر برای خواننده زیبا جلوه میکند پذیرشی است که از سوی شخصیتهای داستان شاهد آن هستیم. پذیرش ایمان و سرنوشت. در واقع لودیگ در دل داستان حرف مهمی دارد و آن در این نهفته که خیلی چیزها در دنیای ما وجود دارد که قابلتغییر نیست اما ما میتوانیم با حمایت و یاریرساندن بسیاری از چیزها را تغییر دهیم و زیبا کنیم. این رمان داستانی از عشق است. عشقی غیرمنتظره از حال و آینده.
شگرد لودیگ در این رمان ترسیم شخصیتهای واقعي است. شخصیتهایی که شبیه خودمان هستند یا ما روزانه مدام با آنها به نوعی در ارتباط هستیم. لودیگ شخصیتهایی خلق کرده که زندگیای آميخته از امید و ناامیدی دارند به همین دلیل میتوان دلیل محبوبیت و فروش خوب این رمان را متوجه شد. لودیگ در کتاب حاضر القای چند حس همزمان به مخاطب است. درست وقتی شروع به خواندن کتاب میکنیم با شخصیتهای آن میخندیم، عصبانی میشویم، بغض میکنیم و هر بار با حس جدیدی روبهرو خواهیم بود. به همین دلیل ما به خاطر همین سادگی احساسات مختلفی که پشت سر میگذاریم این کتاب را دوست خواهیم داشت.
او، در حالی که زانو زده بود، با التماس از ما خواست که پسرش را نجات دهیم. من در ردیف اول هستم، انتخابی ندارم و باید به آنجا بروم. مسئله انتخاب نیست بلکه مسئله آبرو و عزت است. برای همین است که این شغل را انتخاب کردهام. مسئله زندگی بشری است و اکنون در آنجا زندگی یک بچه، بچه زنی که به زمین زانو زده است. هیچگونه تردیدی در این کار جایز نیست. آپارتمانی که آتش گرفته، در طبقه هشتم است. راه پله در دسترس نیست. مادر، آکنده از وحشت، فریاد میزند که پسرش در آپارتمان تنهاست. زمانی که پسرش خوابیده بود، او برای خرید بیرون رفت و در بازگشت شاهد مردمی بود که به دلیل دودی غلیظ که از پنجرهها بیرون میآمد، در آنجا جمع شده بودند. او، در حالی که دستهایش را در هم قلاب کرده بود و عقب و جلو میبرد، به ما التماس میکرد. نمیدانم این نشانه جنون موقت یا حرکتی در جهت آرامشی ناممکن بود؛ یا شاید هم هر دو. زنی سیاهپوست با تونیک آفریقایی زیر ژاکتی بیقواره با سر آستینهای فرسوده که به سوی شکمی بزرگ باز میشد، تولد نوزادی را نوید میداد و با وجود سرمای ماه فوریه، صندلهای بندانگشتی به پا داشت. دیدن این زن زانو زده و ناامید مرا دیوانه میکرد. اسم من رومئو فورکاد است، بیست وپنج ساله و آتشنشان حرفهای هستم. از نظر مرکز آتش نشانی گروهبانم و در زبان عامیانه بالاترین رده اداری را دارم. در زمان عملیات، همچون سرباز خط مقدم جلو میروم، درحالیکه تلاش میکنم تا حد ممکن تا مرکز آتش پیش بروم. بیاندازه عصبانی بودم و در عین حال، میترسیدم. البته، برای زنده ماندن کمی ترس لازم است. « گروهبان، نجات به وسیله آتشنشانی و از بیرون ساختمان انجام میشود. وارد عمل شوید! ». اطاعت کردم، داخل سبد نجات رفتم و درست پیش از آنکه از زمین جدا شوم، قلاب را به کمربندم در زیر لباس وصل کردم. جای کپسول هوا را در پشت شانههایم درست کردم و ماسک را به صورتم زدم. شکل رومئوی عصر حاضر شدم. به راحتی میتوانستم بر روی ایوان بپرم.
اگر فقط به سمت ژولیئت بالا میرفتم...
تو حرف میزنی!
در یک لحظه دوباره به پیامکی که امروز از کارین برای من رسیده بوده، فکر میکردم. او مرا ترک کرد.
«من از اینجا میروم، دیگر دوستت ندارم، متأسفم».
انیس لودیگ نویسنده فرانسوی است که به داستانهای عاشقانه و آرامشبخش خود شهرت دارد. او متولد سال ۱۹۷۳ در آلزاس است. در طول سالهای اخیر میتوان گفت لودیگ یکی از مشهورترین نویسندگان کتابهای رمانتیک است که به واسطه قلم شیوا، صریح و دوستداشتنیاش طرفداران زیادی در سراسر جهان دارد. لودیگ سه فرزند دارد و ماجرای داستاننویسی او از زمانی شروع شد که زمانی که پسرش سرطان داشت او شرححال فرزندش و خودش را از طریق وبلاگش را منتشر میکرد. هدف او از نوشتن در آن زمان آگاه کردن دوستان، آشنایان و خانوادهاش از وضعیت آنها بود؛ اما این شرححال و توصیفات او به قدری تاثیرگذار و زیبا بود که باعث شد اطرافیان او و اساتیدش لودیگ را به ادامه دادن و نوشتن پیوسته تشویق کنند.
اولین کتاب لودیگ در سال 2011 منتشر شد. کتابی که برای این نویسنده جایزه رمان برتر از دیدگاه خوانندگان مجله زن امروز را به ارمغان آورد؛ اما دومین کتاب او با عنوان «کمی پیش از خوشبختی» در سال 2013 منتشر شد و ضمن جایزه خانه مطبوعات فرانسه، نام انیس لودیگ را به عنوان نویسندهای نو در عصر امروز سر زبانها انداخت. این کتاب به چندین زبان در سراسر دنیا ترجمه و به فروش رفته است. سومین کتاب او با عنوان «با او برو» هم از کتابهای معروف و پرفروش لودیگ است که در سال ۲۰۱6 منتشر شد.
کتاب «فردا دیر است» تازهترین اثر نویسنده است که در سال 2017 از سوی انتشارات آلبن میشل منتشر شد و تا امروز به چندین زبان منتشر شده است.
آنچه در بالا خواندید بررسی و نقد کتاب با او برو اثر انیس لودیگ بود. خرید و دانلود این اثر در همین صفحه امکانپذیر است. برای مطالعهی دیگر داستان های فرانسوی میتوانید به قسمت دستهبندی کتابها مراجعه و کتابهای این موضوع را یکجا مشاهده کنید.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۶۳ مگابایت |
تعداد صفحات | 352 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۱:۴۴:۰۰ |
نویسنده | انیس لودیگ |
مترجم | محمدرضا ابراهیمی |
ناشر | انتشارات البرز |
زبان | فارسی |
عنوان انگلیسی | Pars avec lui |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۷/۰۵/۰۱ |
قیمت ارزی | 3 دلار |
قیمت چاپی | 25,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
بعنی اینقد بد ترجمه شده که تصمیم گرفتم ازین ناشر دیگه کتابی رو نخرم....حیف این کتاب .... حالا ویراستار هیچی یعنی یه ادم درست و حسابی نبوده نذاره این کتاب اینطوری چاپ شه؟ کتاب هم شده یه کالای تجاری که فقط تند بیاد به بازار....واقعا متاسفم برای این انتشارات
چرا اخه؟!؟! ترجمه خیلی بد!!! داستان عالیه، نویسنده معرکه است اما ترجمه در حد گوگل ترنسلیت!!! هر جمله رو باید کلی خوند تا بشه فهمید چی میگه... حیف همچین کتابی بخدا کاش همون مترجم «کمی قبل از خوشبختی» خانم منصوره رحیم زاده این اثر رو هم ترجمه میکرد ....
اصل داستان زیباست ولی نمی دانم نویسنده نتوانسته زیاد ارتباط برقرار کند یا مترجم؟
ترجمه افتضاح ه تا نصف کتاب رو به زور خوندم اما واقعا دیگه امکانش نبود بقیه کتاب رو بخونم.
با گوگل ترنسلیت ترجمه کردین؟؟؟؟ هر کی یه ترم زبان خونده شده مترجم...