«تو ادیسه را در خاطرم زنده میکنی که به فتح دیوارهای تروا میرود؛ ولی عزیز من تو ادیسه نیستی، پنه لوپه هستی. میفهمی یا نه؟ نباید به جنگ بروی. خودت را با بافتن تور مشغول کن. چرا نمیفهمی؟ زن نمیتواند مرد باشد.» این جملات بخشی از دیالوگهای کتاب پنهلوپه به جنگ میرود اثر اوریانافالاچی است. نویسندهی مشهور کتابهایی همچون «جنس ضعیف» و «نامه به کودکی که هرگز زاده نشد» داستان دیگری نوشته است که روایتی خواندنی دارد. روایتی با حرفهای زیاد و خواندنی که مانند بسیاری از آثار فالاچی زن در محوریت آن است.
پنهلوپه به جنگ میرود با عنوان اصلی «Penelope alla guerra» اولین بار سال 1962 در ایتالیا منتشر شد. انتشارات ریتزولی کار نشر این اثر را بر عهده داشته است. داستان از زبان سوم شخص بیانشده است و نویسنده تلاش کرده است خواننده را با درونیات و احساسات مختلف شخصیتهای داستانش هرچه بیشتر آشنا کند. شخصیتپردازیها در این داستان بسیار قویاند و باعث شدهاند فضای داستان بسیار ملموس باشد. پنهلوپه به جنگ میرود با بیشتر آثار فالاچی تفاوت دارد. فالاچی معمولاً در آثارش رک و بیپرده است و حرفهایش را در چشم مخاطب میزند اما او در پنهلوپه به جنگ میرود حرفهایش را در دل داستان پنهان کرده است و از میان دیالوگها و احساسات و لحظهها، با مخاطب حرف میزند.
پنهلوپه به جنگ میرود داستان دختری ایتالیایی به نام جوانا است که شغلش فیلمنامهنویسی است. تهیهکنندهاش به او مأموریت داده است که در سفری دوماهه به نیویورک داستانی عاشقانه برای فیلم جدیدش پیدا کند. او امور است با خلقوخوی مردم آشنا شود، شهر را بشناسد و داستانی غیر کلیشهای با شخصیت زن ایتالیایی و شخصیت مرد آمریکایی برای تهیهکننده بیاورد. او با مردی به نام فرانچسکو در رابطه است که تلاش زیادی میکند او را از این سفر پشیمان کند و در ایتالیا نگه دارد، اما جوانا درنهایت به نیویورک میرود و نزد یکی از دوستان قدیمیاش به نام مارتین میماند. او درحالیکه تلاش میکند از این زندگی جدید لذت ببرد با تکهای از گذشتهاش مواجه میشود. پسری به نام ریچارد که در زمان جنگ چند روز در خانهاش بود و در همان ایام نوجوانی احساسات او را برانگیخته بود. کسی که جوآنا فکر میکرد مرده است. بازگشت ریچارد به زندگی جوآنا اتفاقات مختلف و احساسات متناقضی را رقم میزند...
آن روز هوا سرد بود... از آن سرماها که در پاییز: نیویورک را به تکهای آهن سرد تبدیل میکند. بادی که از سمت دریا میآمد مثل کشیدهای بهصورت آدمها میخوردند. زمین به نشانه نزدیک شدن فصل برف به سیاهی میزد. هوا بار داشت و اغلب مردم پالتو پوشیده بودند. بیل داشت در طبقه هشتم فروشگاه ماسیسی پتویی از پوست خز میخرید. جوآنا یکدفعه خودش را جلوی او دید. بیل بدون اینکه سرش را بلند کند همانطور که پوست خز را نوازش میکرد گفت:
«چاوواجو...»
جوآنا خیلی خشک جواب داد:
«چاوو...»
«تو از پوست خز خوشت میآد؟»
«هیچوقت بهش فکر نکردم... بودونبودش برام توفیری نداره...»
«آره... یادم نبود تو آمریکایی نیستی... آخه میدونی... زنای آمریکایی عاشق پوست خز آن! به هر جرمی - مثل کشتن شوهراشون - دست میزنن تا یه پوست خز داشته باشن! شوهرا تو آمریکا اینجوری کشته میشن... با یه طناب از پوست خز!»
بیل سبیلهایش را مرتب کرد.
«البته این اصل ماجراس... در ظاهر شوهرای آمریکایی از فشاری که برای خریدن خز واسه زناشون به خودشون می آرن میمیرن! رسم ایتالیا چه جوریه؟ شما چطور شوهراتون رو میکشین؟ با خز؟»
«من شوهر ندارم...»
«بالاخره پیدا میکنی! پیدا میکنی... نظرت درباره یه شوهر آمریکایی که بهت پوست خز کادو بده چیه؟»
جوآنا مثل گربهای عصبانی بُراق شد و یکهو تصمیم گرفت نقشه شومی را که در راه برگشت از کانادا کشیده بود اجرا کند اما با تعجب فهمید که نمیتواند...
«ببین! بیل! من عجله دارم! حرفای تو من رو باد فیلمای کمدی میندازه! خداحافظ...»
بیل سریع با یکدست بازوی او را گرفت و با دست دیگر به نوازش پوست ادامه داد. جوآنا بدون اراده پشیمان شد. با خودش فکر کرد تنباکوی پیپ او چه بوی خوبی دارد.
«چرا از من خوشت نمیآد؟ جو! من که ازت بدم نمیآد... اصلا هر دفعه میبینمت بیشتر به دلم می شینی! از خندههات. از قهرات و بدجنسیات کیف میکنم! اگه با من باشی از حس رمانتیکت هم خوشم میاد... حاضرم شرط بیندم که هیچ حس جنسیای تو وجود تو نیست! فقط احساسات رقیق داری که اصلا به کار آدمی مثل من نمیآد...»
بعدش به فروشنده رو کرد و گفت:
«لطفاً این پتو رو به نشونی من بفرستین! پولش رو با چک پرداخت میکنم!»
«دستم رو ول کن! بیل! برو واسه مارتینه از این اداها در بیارا»
«مارتینه؟ اطلاعاتت درباره زنا منو به خمیازه میندازه! تو مارتینه فقط یه چیز میشه پیدا کرد! اونم یه چیز مبتذل که به هر کی از راه برسه هدیه ش میده... اما تو برعکس... تو احساساتت رو فقط با مردی که درکت میکنه تقسیم میکنی... مردی مثل من!»
اوریانا فالاچی مشهورترین زن خبرنگار جنگ در قرن بیستم است. او یکی از برجستهترین روزنامهنگاران و مصاحبهگران سیاسی در زمان خود بود. اوریانا فالاچی مصاحبه با رهبران و سیاسیون بیشماری را در کارنامه دارد. «معمر قذافی»، «ایندیرا گاندی»، «محمدرضا پهلوی»، «یاسر عرفات»، «ملک حسین»، «امام خمینی» و «هنری کسینجر» از شخصیتهای مهم و برجستهی قرن بیستم بودهاند که او گفتو گوهای مفصلی با آنان داشته است.
اوریانا فالاچی سال 1929 زمانی که موسولینی در ایتالیا حاکم بود به دنیا آمد. دوران کودکی او مصادف با جنگ جهانی دوم بود و پدر او از کسانی بود که از موسولینی نفرت داشت و در جنبش ضد فاشیسم فعال بود. فالاچی قبل از بیستسالگی به نوشتن روی آورد. درک سیاسی بالا، قدرت بالای قلم و بیان و جسارت و شجاعت کمنظیر او باعث شد او بهسرعت به خبرنگاری بینالمللی تبدیل شود که در تمام رویدادهای مهم مربوط به جنگ قدرت حضورداشته باشد. فالاچی در طول زندگیاش دو بار به ایران سفر کرد که یکی سال 51 برای مصاحبه با محمدرضا پهلوی و دیگری سال 58 برای مصاحبه با امام خمینی و مهندس بازرگان بود.
اوریانا فالاچی در طی سالهای فعالیت خود برندهی جوایز مختلفی هم شده است. او مدال طلای تلاش فرهنگی برلوسکونی را در کارنامه دارد و همچنین جوایز آمبرگنو درو و آنی تیلور را در کارنامه دارد. اوریانا فالاچی یک بار هم برای نوبل ادبیات نامزد شده است.
از میان آثار بهجامانده از این نویسندهی ایتالیایی میتوان به کتابهای «جنس ضعیف»، «زندگی، جنگ و دیگر هیچ»، «یک مرد»، «مصاحبه با تاریخ»، «اگر خورشید بمیرد» و «آن روز در ماه» اشاره کرد.
فالاچی پس از حادثهی 11 سپتامبر موضعی ضد اسلام گرفت و حملاتی به مسلمانان کرد. او که در این زمان به دلیل بیماری در خانهاش استراحت میکرد و مدتها بود اثری منتشر نکرده بود نسبت به این حملات واکنشهای شدیدی داشت. او سال 2006 در کلینیکی خصوصی در فلورانس درگذشت.
آثار اوریانا فالاچی در ایران با توجه و اقبال زیادی مواجه بوده است. بسیاری از آثار این نویسندهی ایتالیایی بارها به فارسی برگردانده شدهاند و نسخههای مختلفی از آنها در بازار کتاب ایران موجود است.
پنهلوپه به جنگ میرود اولین بار سال 1353 در ایران ترجمه شد. ویدا مشفق آن زمان این کتاب را به فارسی برگرداند و انتشارات امیرکبیر آن را منتشر کرد. فرشته اکبرپور سال 97 پس از سالها دوباره این کتاب را به فارسی ترجمه کرد.
انتشارات نگاه کتاب پنهلوپه به جنگ میرود را با ترجمهی فرشته اکبرپور عرضه کرده و در اختیار علاقهمندان قرار داده است.
پنهلوپه به جنگ میرود کتابی با روایتی خواندنی است که در آن نویسنده داستان یک عاشقانهی زنانه را روایت میکند. فالاچی کتاب جالبی نوشته است که خواندنش خالی از لطف نیست. کتابی که واقعیتها را به تصویر کشیده است و در آن خبری از کلیشههای عجیبوغریب نیست و انسان را مجبور میکند با حقیقت احساساتش روبهرو شود.
کتاب پنهلوپه به جنگ میرود در دستهی کتابهای داستان ایتالیایی قرار دارد.
کتاب پنهلوپه به جنگ میرود مناسب برای گروه سنی بزرگسال است.
تعداد صفحات نسخهی چاپی کتاب 232 صفحه است که با مطالعهی روزانه 20 دقیقه میتوانید این کتاب را در 11 روز بخوانید.
کتاب پنهلوپه به جنگ میرود جزو کتابهای حجیم و بلند با موضوع داستان ایتالیایی است. این کتاب برای افرادی که وقت بیشتری برای مطالعه دارند و میخواهند در زمینهی داستان ایتالیایی زمان بیشتری را به مطالعه اختصاص دهند انتخاب مناسبی است.
آنچه در بالا خواندید بررسی و نقد کتاب پنهلوپه به جنگ میرود اثر اوریانا فالاچی بود. خرید و دانلود این اثر در همین صفحه امکانپذیر است. برای مطالعهی دیگر کتابها در زمینهی داستان ایتالیایی میتوانید به قسمت دستهبندی کتابها مراجعه و کتابهای این موضوع را یکجا مشاهده کنید.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۵۱ مگابایت |
تعداد صفحات | 232 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۷:۴۴:۰۰ |
نویسنده | اوریانا فالاچی |
مترجم |