از میان برداشتن موانع موفقیت فروش
وقتی از محل کار و یا غروبها از منزل به خریداران احتمالی زنگ میزدم تا شاید فروش کنم، از قطعی کردن فروش وحشت داشتم.
همه روزه با شور و اشتیاق و بی آن که ترسی از رو به رو شدن با خریداران بالقوه داشته باشم، اطلاعات خودم را در اختیار آنها میگذاشتم و دست آخر با تردید و دودلی از آنها میپرسیدم: " حالا چه نظری دارید ؟ "
بدون استثناء خریدار میگفت : بگذار در این مورد فکر کنم ( بعدها آموختم که عنوان بگذار در این مورد فکر کنم ) در واقع سخن مؤدبانهای از جانب مشتری است که تنها یک مفهوم دارد : خداحافظ برای همیشه. دیگر ملاقاتی بین ما نخواهد بود.
خودم را مجاب کرده بودم که مردم در سرتاسر شهر در حال فکر کردن درباره آن هستند و حتماً دیری نخواهد پایید که تلفن من مرتب زنگ بزند و همه بخواهند از من کالا بخرند. اما هیچ کس به من زنگ نزد.
سرانجام فهمیدم که نه محصول، نه قیمت، نه بازار و نه شرایط رقابت هیچکدام مانعی بر سر راه فروش کردن من نیستند. اشکال خود من بودم. اگر بخواهم دقیق بگویم، این من بودم که از قطعی کردن فروش میترسیدم.