گاهی اوقات زندگی مانند یک پازل است، نه چندان پیچیده و نه چندان بی حس و حال، تنها کاری که باید بکنی این است که قطعات مختلف آن را با دقت و حوصله پیدا کنی و آنها را در کنار هم بچینی. زمانی که قطعه ای را در جای نادرستش قرار می دهی، از کوره در نروی و بازی را به هم نزنی بلکه تنها سعی کنی جای درست قطعه را بیابی و آن را محکم و با اطمینان سرجایش ثابت کنی. آن وقت، بعد از مدتی می بینی که چقدر نرم و آرام، سایر قطعات به سرعت جفت و جور می شوند و در یک چشم برهم زدن تابلویی را جلوی رویت می بینی که ده ها قطعه دارد و برای ما تنها یک تصویر را به نمایش می گذارد.
من اکبر ملکوتی هستم و در سال ۱۳۳۳ در تهران و در خانواده ای مذهبی و متوسط متولد شدم. مادرم زنی مهربان و خانه دار و پدرم یکی از بازاریان معتمد، در بازار پارچه فروشان بود و در کنار تجارت، یکی از بهترین ها در مدیحه سرایی به شمار می رفت. ایشان در تکیه های سرچشمه، مسلمیه و جاهای دیگر می خواندند و به همراه آقای علی بهاری و ذبیحی جزء ۳ نفر مداح برتر تهران بودند که در رادیو هم برنامه اجرا می کردند اما هیچوقت از راه مداحی کسب درآمد نمی کردند و همیشه می گفتند من هرچه دارم از امام حسین(ع) دارم و فقط به عشق امام حسین(ع) می خوانم. ایشان ارادت بسیار زیادی به امام حسین(ع) داشتند که همین عشق و علاقه را به خانواده و تک تک فرزندانشان انتقال دادند.