هیچکس نمیتواند تصمیم بگیرد که کدام عکس مامان را باید استفاده کرد. همه قبول دارند که باید جدیدترین عکس باشد، اما هیچکس عکس جدیدی از او ندارد. یادت میآید که مامان به هر دلیل خوشش نمیآمد از او عکس بگیرند. حتی در عکسهای خانوادگی هم بیسروصدا کنار میرفت. جدیدترین عکس مامان یک عکس خانوادگی است که در هفتادمین جشن تولد بابا گرفته شده بود. مامان با هانبوک آبی روشنی که تنش بود، و موهایی که در آرایشگاه درست کرده بود، قشنگ به نظر میرسید، رژ لب قرمز هم زده بود. برادر کوچکت فکر میکند که مامانت در این عکس با آنجوری که درست قبل از گم شدن بود، خیلی فرق میکند. او فکر نمیکند حتی اگر عکسش جدا و بزرگ هم شود، مردم بتوانند از روی عکس او را بشناسند. میگوید وقتی این عکس او را در نت گذاشت، واکنش مردم این بود که «مادرتان خیلی ناز است، و اصلاً شبیه آدمهایی نیست که گم بشوند.» همه تصمیم میگیرید بگردید ببینید آیا کسی عکس دیگری از مامان دارد یا نه. هیونگ ـ چول به تو میگوید که در آگهی چیزهای بیشتری بنویسی. وقتی خیره نگاهش میکنی، به تو میگوید فکر کن تا جملات بهتری پیدا کنی، جوری که تهِ دل خوانندهها را تکان بدهد. کلماتی که تهِ دل خوانندهها را تکان بدهد؟ وقتی هم که مینویسی «لطفاً کمکمان کنید که مادرمان را پیدا کنیم»، او میگوید این زیادی ساده است. بعد که مینویسی «مادرمان گم شده»، او میگوید «مادر» خیلی رسمی است، و میگوید به تو که بنویسی «مامان». وقتی مینویسی «مامانمان گم شده» آن را خیلی بچهگانه میخواند. موقعی که مینویسی «لطفاً هر وقت این شخص را دیدید، با ما تماس بگیرید»، او غرولند میکند: «تو دیگه چه جور نویسندهای هستی؟»