در زمانهای قدیم دختری بود به نام ژینا که خیلی سر به هوا بود.
یک روز از خانه بیرون اومد تا چند تا نان قندی بخره،اما یک سگ گرسنه نان قندی رو از اون گرفت و فرار کرد.
ژینا دنبال سگ افتاد تا اون رو بگیره اما موفق نشد.میخواست برگرده اما راه رو گم کرده بود…