دلایل بسیاری من را از ادامه این فکر بازداشت. اول اینکه جیوانی ده سال از من کوچکتر است، و مثل بیشتر پسرهای بیستوچندساله ایتالیایی هنوز با مادرش زندگی میکند. همین مسأله به تنهایی کافی است که او همسر مناسبی برای من به حساب نیاید. به علاوه من زن آمریکایی سیوپنجساله با تجربهای هستم که به تازگی ازدواج ناموفقی را پشت سر گذاشتهاست و بلافاصله پس از این جدایی طاقتفرسا و ویرانگر رابطه عاشقانه آتشین ناموفقی را تجربه کردهاست. این شکستهای پیدرپی من را شکننده و افسرده و گویی هفت هزار سال پیر کرده است. نمیخواهم خودم را به جیوانی پاک و دوستداشتنی تحمیل کنم. ناگفته نماند، دیگر به سنّی رسیدهام که بتوانم بر عشق خود به مرد جوان و زیبایی با چشمهای قهوهای غلبه کنم. به همین دلایل است که پس از گذشت ماهها هنوز تنها هستم. علّت اینکه تصمیم گرفتم امسال مجرّد بمانم هم همین است.
شاید بپرسید: "پس چرا به ایتالیا آمدی؟"
پاسخ من بخصوص وقتی پشت میز روبروی جیوانی زیبا نشستهام این است: "سؤال خوبی بود".
من و جیوانی از هم زبان یاد میگیریم.