وایل امسال، مرضی در این شهر لانسستون پیدا شد، و تعدادی از شاگردان من بر اثر آن جان باختند. یکی از کسانی که این بیماری به زانو در آورد، جان الیوت بود، پسر ارشد جناب آقای ادوارد الیوت اهل ترهرس، جوانی تقریباً شانزدهساله، ولی فوقالعاده شایسته و پُراستعداد. در مراسم عزاداری او، که روز بیستم ژوئن ۱۶۶۵ برگزار شد، به درخواست خاص خودش، من موعظه کردم. در گفتار خویش، برای تکریم خاطرهی او نزد آنهائی که میشناختندش، سخنی چند در نیکیهای جوان نجیبزاده بگفتم؛ و، بدین وسیله، خواستم نوباوگانی که با او به مدرسه رفته بودند، و پس از وی نیز میرفتند، وی را سرمشق خود سازند. پیرمردی متشخص، که آنوقت در کلیسا بود، بسیار تحتتأثیر گفتار من قرار گرفت، و شنیده شد که عبارتی از ویرژیل را که در سخن خود به کار بردم، آن شب چندینبار بر زبان آورد:
پسر خود شایان سرایش بود