رودا احساس سبکباری کرد، و خانم لاج به راه خود رفت. زن شیردوش از لحظهئی که شنید او را اُمالاخبار کارهای این مرد نام بردهاند، دید که، باری، حتماً در میان کارگرجماعت این احساس طعنهآمیز هست که یک زن جادوگر قاعدتاً جای جنگیر را میداند. پس به او سوظن دارند. تا همین چندی پیش چنین چیزی نگرانی و ناراحتی خاطر در زنی چون او، که صاحب عقل سلیم بود، بر نمیانگیخت. اما اکنون دلیل و موجب خاصی داشت که خرافی باشد، و ترسی ناگهانی او را در پنجه گرفت که مبادا این ترندل جادوگر از او به عنوان عامل ضایعکنندهی زیبایی گرترود نام ببرد، و موجب شود که دوستاش برای همیشه از او دوری کند و او را به چشم دیوی در هیئت انسان ببیند.
اما جریان به همین جا پایان نپذیرفت. دو روز بعد، در پرتوی خورشید عصرگاهی، ناگهان سایهئی از روی شبکهی پنجره گذشت و بر کف اتاق رودا بروک افتاد. زنْ درحالیکه نفساش به شماره افتاده بود، در دم در را گشود.