در حاشیه کوهها، میون دره عمیق یک کوه، سرزمینی بنام آرندل وجود داشت ، پادشاهی آرندل یک جای شاد بود. در طول روز، مغازه دارها، ماهی گیران و فروشندههای یخ، شهر را شلوغ و پر هیاهو نگه میداشتند. تو شب هم؛ نورهای شمالی آ سمان را روشن و زیبا میکردن. فرمانروایان آرندل، پادشاه و ملکه، آدمهای مهربونی بودن. اونها دو دختر به اسم های السا و آنا داشتن و از زندگیشون لذت میبردن.
خواهر بزرگترشاهزاده خانم السا ، یک راز جادویی داشت.اون نیروی جادویی برف و یخ رو داشت . آنا خواهر بزرگترش رو خیلی دوست داشت و میخواست که تمام لحظاتش رو با اون بگذرونه…