دوست دارم همهی اجزای خونه رو به شکل پروانه بسازم.
همون روز فخرالدین نقشه منزل رو کشید. نردههایی به شکل پروانه، در ورودی بزرگ به شکل پروانه، همچنین باغچهها و میز و صندلیها. حتی گفت دیوارها هم با کلکسیون پروانههای واقعی تزیین بشن.
- پسرم هر چی میخواهی بنویس؛ دستور میدم برات فراهم کنند. فردا قراره یک مهندس ماهر بیاد و کار رو شروع کنه. توی این مدتی هم که تو نیستی، خودم نظارت میکنم تا سفر بعدی که اومدی ویلای پروانهایت حاضر و آماده باشه.
فخرالدین نزدیک پروانه نشست و گفت: خوشت اومد؟ حالا ویلای پروانه هم آماده میشه. سری بعد که برگردم، با خونوادهام صحبت میکنم و میایم خواستگاری. وقتی هم عروسیکردیم، برای ماه عسل به ویلای پروانه میایم.
بعد از اینکه از نقشههای آیندش برای پروانه صحبت کرد، گفت: راستی پروانه چشماتو ببند... حالا اون چشمهای قشنگتو باز کن.
پروانه با بستن چشماش جعبه کوچکی رو تو دستهاش حس کرد. وقتی چشماشو باز کرد.