پاهای لرزانش را روی دیوارههای دو طرف جوی گذاشت و خودش را به آنطرف پیادهرو رساند، به دیوار تکیه داد، چشمهایش را بست، دست یخزدهاش را روی سینه گذاشت و آنقدر نگه داشت تا قلبش آرام گرفت. به تنهاش فشاری داد، خودش را از دیوار کَند و خواست راهش را ادامه بدهد. اما هر چه فکر کرد یادش نیامد چرا میخواسته به آنطرف خیابان برود. زیرلب گفت «خدایا، چیکار میخواستم بکنم من؟!» دور و برش را نگاه کرد؛ پیادهرو، آدمها، ماشینها، درختها و... دکهی روزنامهفروشی. همین بود. باز کیفش را بغل کرد، دور و برش را پایید و از خیابان رد شد. سعی کرد خیلی عادی، انگار هیچ اتفاقی نیفتاده، راهش را برود. اما نه چراغهای زرد ماشین را فراموش میکرد، نه لرزش زانوهایش را، نه اینکه ممکن بود چشمهایش را رو به مهتابیهای بیمارستان باز کند. سرش را رو به آسمان گرفت، به چند لکه ابر لاغر بیجان و به آسمانی نگاه کرد که انگار بیشتر از آنکه آبی باشد سفید بود و زیرلب گفت «ممم...» و توی ذهنش به دنبال آوازی، ترانهای گشت. با خودش فکر کرد از کِی عادت کرده موقع آشفتگی آواز بخواند و یاد آن سال افتاد که دخترک همنیمکتیاش بیوقفه فینفین میکرد و وقتی هاله به او دستمال میداد میگفت که لازم ندارد و باز فینفین میکرد. او هم کمکم یاد گرفت که آواز یا شعری زیرلب زمزمه کند تا صدای فینفین دخترک را نشنود و بعد همین آواز خواندن عادتی شد برای نشنیدن صدای پچپچ فکرهای آزاردهندهای که توی ذهنش جولان میدادند. چشم از ابرهای آسمان برداشت، به درختهای سبز تابستان نگاه کرد که موازی هم دو طرف پیادهرو ایستاده بودند و پاهایشان را توی آب خنک جوی گذاشته بودند، به پسر دستفروشی که بستنیخوران از روبهرو میآمد، به دختر زیبایی که موبایل را چسبانده بود به صورتش و بلندبلند میخندید، به دکهی روزنامهفروشی که مجلههای آویزانش مثل برگهای بزرگ و عجیب درختی منقرض با وزش باد تکان میخوردند. خیابان خلوت بود.
یک جاهایی توصیف های بیجا و زیاد کتاب خیلی حوصلمو سر برد و پایان گنگی هم داشت به نظرم وقتی که داستان این طوری سر به مهر شروع میشه و ادامه پیدا میکنه بالاخره یک جایی حداقل باید رازگشایی بشه نه این که تماما گنگ و مبهم پیش بره ...
بدون هیچ نکته مفید و قابل توجهی !
3
داستان کوتاهی که بنظر من شاخ و برگ های بی اهمیت و گمراه کننده بهش اضافه شد. تا نیمه راه باز منسجم تر بود ولی از وسطش میشه گفت که داستان شاخه شاخه شد و گم شد. آخرش خیلی برای من گنگ بود. نفهمیدم با چه کسی داشت تلفنی صحبت میکرد. کلا راضی کننده نبود. ?
3
اصلا گنگ نبود اتفاقا ! خیلی خیلی خوبه ????از دستش ندید . تبریک به نویسنده به عنوان اولین کتاب .