در عبور از آفتاب خاطرات
مینشینم در کنار پنجره
میفشارد تنگ و تار پنجره
در مسیر چشمهایم میرسد
ناگهان پروانهای بر روی میز
من سوار بالهایش میشوم
روی خط و نقطههای ریز ریز
میپرم تا سالهای آینه
سالهای پر زشور بچگی
میپرم تا عطر گندمزارها
بیخیال ازهای و هوی زندگی